دوران رات کوفتیش تمام شده بود و امروز قصد داشت به شرکت برگرده. سر میز صبحانه نشسته بود و قهوه اش را مزه مزه می کرد. به محتویات روی میز خیره شده بود. جسمش در خانه اش بود اما فکرش جای دیگری سیر می کرد. امروز حتما با کیونگسو روبرو میشد باید چه واکنشی نشان می داد؟ اصلا آیا درباره نتایج جدیدی که گرفته بود باید باهاش حرف میزد؟ جسته و گریخته شایعات پشت سر خودشون را می شنید. برای همه مثل دایه عجیب بود یه آلفا و یه امگا بدون هیچ رابطه ی جانبی فقط دوست باشن. در دنیای آنها این عجیب بود. نهایتا آلفاها و امگاها تا قبل از مشخص شدن جنسیت ثانویشون با هم دوست بودن و وقتی مشخص میشد یواش یواش از هم دور میشدن. خانواده ها به ویژه خانواده های امگاها همنگران بودن و دوستی آنها را بهممی زدن. همیشه بتاها زندگی آزادتری داشتن. آلفا بودن و امگا بودن می توانست بهشون کمک کنه جایگاه بهتری به دست بیارن اما بتا بودن زندگی را راحت تر می کرد.
دایه: تو فکری؟
_ نه. دارم صبحانه می خورم
دایه: باشه. حالا این را بخور.
لیوان معجون را روبروی چانیول گذاشت.
_سیرم
دایه: بدنت ضعیف شده بخور
چانیول آرام آرام شروع به خوردن کرد میل نداشت ولی به دایه مهربان تر از مادرش نمی توانست نه بگه و نگران نگهاش داره. دایه صندلی کنار چانیول را بیرون کشید و نشست. به چانیول که به معجونش نگاه می کرد و بی میل میخوردش نگاهی کرد.
دایه: بهش میگی؟
_ به کی؟
دایه: چانیول جلوی من خودت را قایم نکن. وقتی اینجوری میشی حس می کنم باهام غریبه ای. از بچگی عادت نداشتی چیزی را مخفی کنی الانم نکن. من می فهمم تو فکری مطمئنم هستم به اون امگا فکر میکنی.
_ استرس دارم
دایه: چرا؟
_نمی دانم باهاش روبرو شدمچکار کنم.
دایه لبخندی زد.
دایه: تو یه آلفای بزرگی هر کسی آرزوی داشتنت را داره قول میدم اون امگا هم به این قضیه فکر کرده.
_ شما عادت داری من را گنده کنی.
دایه: تو بزرگ هستی. یه آلفای قدرتمند، وارث پارکها، خوشتیپ ،جذاب. هر کدام از اینها به اندازه ی کافی جذاب هست.
_ خودم چیم؟ جز جنسیت ثانویه ام و ثروتم و ظاهرم که همش لطف بابامه خودم چی دارم
دایه: چانیول این افکار چیه؟تو مهربونی، خوش قلبی، با فکری. هر امگایی آرزوشه یه آلفای کامل مثل تو بهش دل ببنده.
دایه دست چانیول را گرفت.
دایه: به من به عنوان یه پیرزن نگاه نکن.
_ دایهههه!
دایه: اگه چند سال پیش که جوان بودم آلفایی مثل تو رو می دیدم حتما عاشقت میشدم
چانیول لبخندی زد و دسته دایه را نوازش کرد.
_ دایه می ترسم. می ترسم سرنوشتم مثل بابام باشه. یه زندگی ماشینی بدون عشق. بابامم همه ی خصوصیات من را داشت اما هیچ امگایی عاشقش نبود
دایه : چرا فکر می کنی هیچ امگایی عاشقش نبوده!
دایه کمی مکث کرد.
دایه: حتما پدرت هم خاطر خواهان خودش را داشته
_من پدرم را می شناسم اگه عاشق میشد هیچ جوره حاضر به این زندگی نبود
دایه: چانیول مثل احمق ها حرف نزن تو دلیل ازدواج پدر و مادرت و ماجراهای اون سالها را می دانی همه می دانن.
_ هر چی هم بود بابا حاضر نمیشد.....
دایه: بسه.... این فکرها را از سرت بیرون کن. پدر تو حامی مثل خودش نداشته ولی تو داری. مطمئن باش هیچ اتفاقی نمی توانه وادارت کنه از عشقت بگذری، پدرت نمی گذاره . با خیال راحت عاشقی کن و سعی کن توجه اون امگا را جلب کنی. یه کاری کن به عنوان یه آلفا نگات کنه و جذبت بشه شایدم تا الان شده. فقط امگای با سیاستیه راه و رسم دلبری را خوب بلده.
..... ....... ....... ...... ....... ....... ......... .......
کیونگسو کلافه کار می کرد.
× خوبی؟
+ نه. چانیول هیچ خبری نداده. چند بارم بهش زنگ زدم.....
صدای گوشیش بلند شد. حرفش را قطع کرد و به طرف گوشیش که روی یکی از میز ها بود رفت. گوشی را براشت. با چشمهای گرد به وونیونگ نگاه کرد و با هیجان گفت.
+ چانیوله
تماس را وصل کرد.
+کجایی؟
_سلام
+مرض و سلام. می دانی چقدر نگرانت شدم؟ چرا تلفنات را جواب نمیدی؟
_ ممنون از استقبالت. یه قهوه و کیک شکلاتی برام بیار. باهم حرف می زنیم
+ شرکتی؟
_ بله رفیق
+ تا چند دقیقه دیگه اونجام
_منتظرم
تلفن را قطع کرد و سریع مشغول درست کردن قهوه شد.
+ وونیونگ یک تیکه کیک شکلاتی آماده کن.
کیونگسو دوباره مشغول قهوه شد. وونیونگ با تعجب ایستاده بوده بود و به کارهای عجله ای کیونگسو نگاه می کرد. بعد از چند ثانیه کیونگسو متوجه وونیونگ شده.
+ چیه؟
×باورم نمیشه . چند روز بهت هیچ خبری نداده. چند روزه همش پیگیرشی. الانم بدون هیچ ناراحتی براش قهوه میبری . این کیونگسویی که من می شناسم نیست.
+ حتما دلیلی داشته. چانیول همچین آدمی نیست که بخواد از قصد بی توجهی کنه و ناراحتم کنه
×انگار واقعا عاشق شدی!
+ اینقدر حرف نزن بدو کارها رو کن
وونیونگ مشغول آماده کردن کیک شد.
چند دقیقه بعد کیونگسو با سفارش چانیول داخل آسانسور ایستاده بود و به حرفهای وونیونگ فکر می کرد. وونیونگ راست می گفت این کیونگسو نبود. کیونگسو مغرورتر از این بود بعد چند روز بی توجهی سمت کسی بدوهه. درسته همیشه فکر شده عمل می کرد و مراقب منافعش بود. اما در مورد چانیول خیلی وقت بود که منافع مطرح نبود. اون الان یه دوست بود و کیونگسو هیچوقت این بی توجهی را از دوست نمی پذیرفت.ولی از چانیول چرا. با شنیدن صدای ایستادن آسانسور از فکر بیرون آمد. از آسانسور خارج شد و با هیجان به طرف دفتر چانیول حرکت کرد. بعد از اجازه ی منشی داخل اتاق شد. چانیول از جاش بلند شد و به سمتش آمد. کیونگسو با دلخوری بهش نگاه کرد.
+ من رو می شناسی؟
_ آ فکر کنم اسمت کیونگسو بود
+ چه عجب اسمم را یادته
چانیول سینی را ار دست کیونگسو گرفت و روی میز وسط اتاق گذاشت. و بدون معطلی کیونگسو در آغوش کشید و محکم فشار داد. دستهای کیونگسو کنارش آویزون بود. چشمهاش از تعجب گرد بود.
_ دلم برات تنگ شده بود.
بعد تن کیونگسو را بویید و لبخندی روی لبش آمد. دایه راست میگفت باید کاری می کرد کیونگسو به عنوان یه آلفا نگاش کنه. بعد بهش می گفت چه حسی داره.
_ ببخشید بدون خبر غیب شدم. تازه بعد چند روز امروز صبح گوشیم را روشن کردم. شارژ نداشت و خاموش شده بود.
کیونگسو با لکنت گفت.
+ کجا.....بو.....دی؟
_ حالم خوب نبود داشتم استراحت می کردم.
+ مریض بودی؟
_ بله
+ چه مریضی؟
چانیول مکث کرد. نمی دانست چی بگه. از یه طرف بد نبود کیونگسو می فهمید اون یه آلفاست و اینکه یهویی چند روزی غیب بشه عجیب نیست. و باید احتمال بده رات شده. کیونگسو حتی به رات شدن چانیول فکرم نمی کرد حتی الان که گفته مریض بودم بازم حدس نمی زد. حتما آن را هیچ وقت به عنوان یک آلفا نگاه نکرده! این نتیجه گیری برای چانیول خوشایند نبود ولی خب حدسش را می زد.
_ رات شده بودم.
کیونگسو با عجله از بغلش بیرون آمد و هول کوچکی دادش. با غرغر گفت.
+ پس توی عوضی همه ی این چند روز را داشتی خوش می گذروندی من این جا استرس می کشیدم
بعد شروع به راه رفتن در اتاق کرد.
+ ای کیونگسوی ساده تو توی این چند روز چی کشیدی اون داشته چکار می کرده
_ این دیگه گیجی تو رو می رسونه. ما شب قبلش پیش هم بودیم. بی خبر که غیب نمی شدم. وقتی یه آلفا یهویی نیست میشه، احتمال زیاد رات شده. چه جوری بهش فکر نکردی؟
کیونگسو ایستاد و به چانیول نگاه کرد. راست می گفت چرا اصلا به این گزینه فکر نکرده بود؟ البته بهتر چون حتما در این چند روز از حسادت می ترکید.
چانیول به طرف قهوه و کیکش رفت و زیر لب طوری که کیونگسو بشنوه گفت.
_ حالا ولش کن دفعه بعد می توانی پیشم باشی تا نگران نشی
کیونگسوخیلی واضح حرفش را شنید ولی ترجیح داد فکر کنه اشتباه شنیده خودش را قانع کرد بد متوجه شده.
_ چرا ایستادی بشین
چان مشغول خوردن قهوه اش شد. کیونگسو صندلی روبروش را بیرونکشید و نشست. نمی دانست چی بگه زبانش قفل شده بود. به میز نگاه می کرد.
_ تو فکری
+ ها
_ میگم تو فکری
+ تو فکر نیستم
کمی در صندلی جابه جا شد.
+ خب دیگه چه خبر
_ بیا امشب بریم بار خوش بگذرونیم
+ چه یهویی
_ حوصلم سر رفته
+ وسط هفته هست
_خب باشه. نهایتا فردا دیر تر سر کار میاییم
+ اوهو چه کله خراب شدی. تو دیر بیای عجیبه
_ این همه کار کردم کجای جهان را گرفتم. یکمخوش بگذرونم
+ باشه ساعت و مکانش را برام بفرست
کیونگ از جاش بلند شد.
+ من دیگه برم
_ ساعت هشت میام دنبالت
+ نمی خواد خودم.....
چانیول کیک خوشمزه ی روبروش را به طرف خودش کشید و مشغول خوردن شد.
_ حرف نباشه
کیونگ لبخند محوی زد.
+ باشه فعلا
..................................
ساعت هشت بود. پیراهن و شلوار مشکیش را پوشیده بود. موهاش را به سمت بالا شانه کرده بود. آماده منتظر چانیول بود که گوشیش زنگ خورد. با دیدن اسم چانیول به سمت در رفت همزمان با پاسخ دادن به تلفن کفش هاش را هم پوشید.
+ آمدم آمدم
_ منتظرمعجله نکن
در را باز کرد و به طرف ماشین چانیول رفت.
+ سلام
_ سلام
کیونگسو مشغول بستن کمربندش شد. وقتی کارش تمام شد متوجه ی حرکت نکردن ماشین شد. به سمت چان چرخید. چانیول خیره نگاش می کرد.
+ چرا حرکت نمی کنی؟
_ چقدر جذاب شدی
کیونگ با چشمهای گرد نگاش کرد. چانیول نیشخندی زد و به خیره نگاه کردنش ادامه داد.
+ وا
_ چیه؟
کیونگ در جواب چیه نمی دانست چی بگه. کمی مکث کرد و تک سرفه ای کرد و روش را از چان گرفت.
+ من همیشه جذاب بودم.
_ می دانم
کیونگ دوباره به چاننگاه کرد. متوجه تغییر رفتار امروز چان شده بود. گیج نبود که نفهمه چانیول داره مثل یه آلفا نگاش می کنه نه صرفا یه دوست . ولی چون دلیلش را نمی فهمید می خواست فکر کنه خودش اشتباه فهمیده.
+ خب تو هم خوب نظر میای
_ اینم می دانم. می دانی سو ما هر دو تا خیلی جذابیم اینو می دانستی
+ اعتماد به نفست کشنده هست
چانیول خندید.
_ تواضع را بیخیال شو. تو امگای فوق العاده ای هستی منم آلفای بی نظیریم
+ چرا اینقدرچرت و پرت میگی. اصلا حرکت کن تا برسیم هم حرف نزن.
_ چشم
چانیول با لبخند ماشین را روشن و حرکت کرد. درسته خیلی واضح شروع کرده بود ولی واقعا حوصله و تحمل اینکه بخواد ذره ذره توجه و علاقه خودش را نشان بده نداشت. نهایت زمانی که برای پیشنهاد دادن و به دست آوردن کیونگسو در نظر گرفته بود یک هفته بود. کیونگسو مثل بمب بود هر لحظه امکان انفجار داشت. اگه مثل پسرهای دبیرستانی می خواست وقت تلف کنه و یکی این وسط قاپ کیونگ می دزدید چه غلطی باید می کرد. پس بی خیال رمانتیک بازی فیلمی شده بود. خیلی کوبنده شروع به لاس زدن کرده بود.
هر دو در سکوت وارد بار شدن. خوردن نوشیدنی دوباره یخشون را باز کرده بود می گفتن و می خندیدن.
_ پاشو برقصیم
+ من رقص دوست ندارم و بلد نیستم
چانیول شلوغی را بهانه کرد تا لبهاش را به گوشهای سو بچسبونه.
_ فقط خودت را بسپار دست من
کیونگسو حس کرد از بدنش جریان برق رد شده. ناخودآگاه از جاش بلند شد.چانیول از این بلند شدن عجله ای سو استفاده کرد و دست کیونگ را گرفت و دنبال خودش کشید.روبروی هم ایستادن. در حالی که تو چشمهای کیونگسو نگاه می کرد با آهنگ شروع به حرکت کرد. کیونگسو هم تو چشمهاش مات نگاه می کرد و هیچ حرکتی نکرد.
_ سو فقط خودت را تکان بده
کیونگسو دوباره مثل مجسمه ایستاده بود.
چانیول کیونگسو را به خودش چسباند و شروع به حرکت کرد. تو چشمهای هم خیره بودن و بدنهاشون به آرومی با مدیریت چانیول تکان می خورد. هر دو متوجه بالا رفتن گرمای بدنشون بودن. هیچ صدایی را نمی شنیدن جز صدای قلب هم. محو هم بودن. کیونگسو داشت به دلیل رفتارهای عجیب چان فکر می کرد. و چانیول به اینکه یک هفته به نظرش یکم زیاده و باید سریعتر این پسره تخس و خوشگل را مال خودش کنه . درسته این فضا برای کیونگسو چیزی بود که واقعا می خواست ولی تحملش هم سخت شده بود. خودش را عقب کشید. لبخند زورکی زد.
+ تو برقص. من بر می گردم.
پشت به چان کرد و به طرف دستشویی پا تند کرد.
چند مشت آب سرد به صورتش پاشید.
" فکر کردم با یارویی؟
کیونگ در جاش پرید و از تو آینه با شوک پشت سرش را نگاه کرد.
+ با منی؟
" جز تو کسی اینجاست!؟
مرد چند قدم به کیونگ نزدیک شد. الان روبرویش ایستاده بود. از کیونگ چند سانتی بلندتر بود. هیکل عضله ای با آن خالکوبیهای بزرگش کمی ترسناکش کرده بود. البته کیونگ آدم نشان دادن ترس نبود. اعتماد به نفسش را جمع کرد.
+چه زری می زنی؟
" تو کفت بودم. فکر کردم با آن یارویی. دیدم پیچیوندیش و ....
_ درست فکر کردی
کیونگ و آن مرد به در دستشویی نگاه کردن و چانیول را در چهارچوب در دیدند.
_ با منه
چانیول به طرف کیونگ آمد دستش را گرفت و تو چشمهاش نگاه کرد.
_ کارت تمام شد؟ بریم
بدون شنیدن پاسخی از کیونگ آن را به دنبال خودش کشید. تنه ای به آن مرد زد و با کیونگ از دستشویی خارج شد. سر میز رزرو شدشون نشستن. هر دو ساکت بودن. بعد از،فرار کیونگ چان هم به دنبالش رفت. احساس می کرد زیاده روی کرده و کیونگسو را رنجانده. تصمیم گرفت به کیونگ فرصت بده خودش را جمع و جور کنه و بیرون بیاد که دید آن مردک هیز وارد دستشویی شد.از اول متوجه نگاهاش بود ولی دلیلی به پریدن بهش نداشت. ولی الان آن مرد وارد دستشویی شده بود و اگر مزاحمتی ایجاد می کرد می توانست این بار را روی سرش خراب کنه. گفت و گوی کیونگ و آن مرد را شنید نتوانست ساکت بشینه تا اگر کیونگ نیاز به کمک داشت جلو بره. آن باید به اون عوضی می فهموند کیونگسو لقمه چرب و نرم کسی نیست و برای خودشه. الان نمی دانست چطوری جو معذب کنندهای که به وجود آمده را درست کنه.
_خوبی؟
+ آره
کیونگ کمی مکث کرد.
+ ولی به نظر میاد تو خوب نیستی
چانیول سکوت کرد. دستهاش را گره شده روی میز گذاشته بود و بهش نگاه می کرد.
+ با تو هم چته. از،صبح عجیب رفتار می کنی الانم وسط پیشنهاد اون یارو پریدی و به دروغ گفتی با همیم یعنی چی که....
_ اوه از این ناراحتی. نه که خیلی گزینه دندان گیری بود
+ چرا چرت و پرت میگی. میگم چته. ما هیچوقت تو زندگی شخصی هم دخالت نکردیم
_ خب دخالت کن.
+ الان یعنی می توانم مثلا بپرسم این چند روز که رات بودی با کی خوابیدی؟نه چون خصوصی و به من ربطی نداره
_ می توانی بپرسی
کیونگ با بهت وچان با خشمی که خودش منشاش که حسادتش بود را می دانست به هم نگاه می کردن.
_ اینکه برایت اینقدر مهمنیستم که ازم بپرسی این چند روز که حالم خوب نبوده چه کار می کردم اتفاق پر افتخاری نیست که پزش را میدی
+ چی میگی چان چرا باید همچین چیزی اصلا بپرسم. ما دو تا آلفا نیستیم که از امگا زمین زدنامون با هم حرف بزنیم هار هار بخندیم ما....
_ اوه پس می دانی. می دانی با هم فرق داریم
+ مشکلت چیه؟
_ ازم بپرس دوره ی راتم را چه جوری گذروندم.
کیونگسو با تخسی و تمسخر دست به سینه شد و به چانیول زل زد.
+ هی رفیق دوره ی راتت را چطوری گذروندی؟ چند تا امگا رو کردی؟
_ موقعی که نباید رات می شدم خیلی یهویی رات شدم فقط یه بار توانستم با یکی سکس کنم و همه ی این چند روز را درد کشیدم. چون فهمیدم عاشق رفیقم شدم و اصلا به خاطر همین فهمیدن رات شدم
کیونگسو وا رفته بود. قسمت منطقی مغزش می گفت آن رفیق تو نیستی. قلبش می گفت تویی. مغزش می گفت اگه چان عاشق کسی شده باشه سعی کن خودت را نکشی بدبخت.
_ کیونگسو ازم نخواه به آدمهایی که بهت ابراز علاقه می کنن بی تفاوت باشم. تو هم از این به بعد به همه ی آدمهای اطرافم حساس شو. سو مال من باش.
YOU ARE READING
After you
Romanceکیونگسو یه امگای جاه طلبه که قبل از عشق به پیشرفت فکر می کنه. در مقابلش چانیول یه آلفای موفقه. آشنایی این دو با هم ماجراهایی را ایجاد می کنه. کاپل اصلی: چانسو