قسمت دوم: سوتفاهم

57 13 6
                                    

سایونگ: به به
سایونگ از کیونگسو فاصله گرفت و در حالی که مچ دست کیونگ را هنوز در دستش گرفته بود به ساعتش نگاه کرد.
سایونگ: طبق معمول سر وقت
+زمان طلاست.
سایونگ: همان طور که از وارث پارکها توقع میره
+خب چکار کنم برم پایین و پنج دقیقه بهت وقت خوش گذرونی بدم؟
سایونگ با صدای بلند خندید.
سایونگ: مثل همیشه گنده پرون
سایونگ با نگاه مرد روبروش متوجه دستش شد و کیونگ را رها کرد.
سایونگ: یاغی راهنمایمون کن و به اون رئیس احمقت بگو زودتر بیاد.
کیونگ که تازه می توانست راحت نفس بکشه. سریع در را باز کرد و به دو آلفای روبروش احترامی گذاشت و به داخل راهنماییشون کرد.
بعد سریع از اتاق خارج شد. اول به سه خدمتکار پایین گفت به اتاق مخصوص برن و پذیرایی را شروع کنن و بعد با سرعت به سمت اتاق رئیسش رفت. زودتر آمدن سایونگ و ماجراهایی بعدش مراسم استقبال از مهمان های ویژه را خراب کرد. در اتاق رئیس را زد و از شیشه به داخل سرکی کشید. حدس زد رئیسش داخل سرویس بهداشتی اتاقش باشه. پس گلایه ها و دعواهای رئیسش را به جون خرید و بی اجازه وارد اتاق شد و به سمت سرویس دوید.
چند تا تقه به در زد.
رییسش با تعجب در را باز کرد.
÷تو داخل چکار می کنی.....
+رییس الان وقت دعوا کردن من نیست بعدا اینکار را کنید. مهمونها آمدن سریعتر باید پیششون برید.
رییس چشمهاش گرد شد و با سرعت از سرویس بیرون پرید. چند دقیقه ای بود به امید اینکه خبرش بکنن جلوی آینه به موهاش ور می رفت. دعوا کردن کارمندهای احمقش را به بعد موکول کرد. با برداشتن کتش تقریبا به سمت طبقه ی بالا پرواز کرد. کیونگسو هم به دنبالش روانه شد و در همون حال پشت کت رییس را مرتب می کرد. پشت در اتاق ایستادند. رییس نفسی تازه کرد و به کیونگ نگاه کرد.
÷ظاهرم مرتبه؟
+بله رئیس
رئیس نفس دیگه ای کشید و با لبخند ساختگی به داخل اتاق رفت. کارمندهاش به بهترین شکل در حال پذیرایی بودن و دو مهمانش با هم صحبت می کردند.
÷سلام. واقعا خوش آمدید. باعث افتخاره می بینمتون
سایونگ: چه عجب رییس این بار را دیدیم
÷ متاسفم من در حال انجام‌کاری بودم و قرار بود کارمندهام اطلاع بدهند که فراموش کاری کردن.
و چپ‌چپ به کیونگسو نگاه کرد.
_نگران نباش به سایونگ شی که داشت خوش می گذشت. منم تازه رسیدم بهتره بشینی‌.
با نگاه عجیب اون مرد، کیونگسو به خودش لرزید. حقیقتا نظر دیگران براش هیچ اهمیتی نداشت. اینکه اون مرد در اولین برخورد چه طور قضاوتش کرده بی اهمیت بود اما  نگاه رئیسش بعد این حرف مرد، تنش را تکون می داد.به عنوان امگا خوب نبود اگه رئیسش جور دیگه ای روش حساب می کرد.
پس فقط سرش را پایین انداخت.
÷ خوش حالم به سایونگ شی خوش گذشته. چانیول شی اگر افتخار بدهید برنامه های ویژه ای برای شما هم ترتیب می دهم.
حدس کیونگ درست بود. رییسش فکر می کرد داشته با سایونگ لاس می زده. فعلا باید روی کارش تمرکز می کرد بعدا واقعیت را به رییسش می گفت.
_فعلا بیا بشین باید درباره ی کار صحبت کنیم.
÷کیونگسو نوشیدنی ها را آماده کن
کیونگ تعظیم نصفه و نیمه ای کردو کنار جای مخصوص نوشیدنی رفت و بعد مشغول سرو نوشیدنی شد.
سه مرد درباره ی مسائل اقتصادی و درآمد بار و ... حرف می زدن. کیونگسو در حال ریختن نوشیدنی سایونگ، لمس نامحسوس دستش را حس کرد و چشمهاش را بالا آورد زیر چشمی به سایونگ نگاه کرد. سایونگ با نیخشندی روی لبش لحظه ای نگاهش کرد ودوباره چشمهاش را به مرد روبرویش که کیونگسو فهمیده بود اسمش چانیوله انداخت. کیونگ کارش را تمام کرد و کنار بقیه خدمه ایستاد. هر چند دقیقه ظرف های نوشیدنی و بشقاب های روی میز با خوراکی های متنوع پر می شد. نزدیک به دو ساعتی گذشته بود که چانیول عزم رفتن کرد و عملا مهمونی به پایان رسید.
_ خب دیگه من درباره ی این سرمایه گذاری فکر می کنم. دامون از پذیراییت ممنونم.
÷اوه چانیول شی چقدر زود می رید بیشتر بمونید.
_ممنون   ولی از صبح تو جلسات مختلف بودم و خیلی خسته هستم‌.
÷اگه اجازه بدین یکی از اتاق های مخصوص را برات آماده کنم مطمئنم خستگیتون از بین میره.
سایونگ: منم تایید می کنم اتاق های مخصوصش فوق العاده هست. مخصوصا قسمت ماساژش.
چانیول نیشخندی زد.
_پس مشتری دائمی هستی. ولی اصلا دوست ندام ایدز بگیرم
÷اوه بهم بر خورد. یعنی  فکر می کنی ما از بار شب نقره ای که ازش خدمات میگیری بدتریم؟
_پس آمارم را گرفتی؟
÷آمار گرفتن نیست ولی بین کسانی که بار دارن اسم مشتری یه جور رجز خواندنه. هر چی مشتری معروف تر این معنی را میده که بار بهتره.مدیر اون بار همیشه از اسمتون برای پز دادن استفاده می کنه.مطمئن باشید بهترین امگاها با کارت سلامت همین امروز رو در اختیارتون می گذارم
_پس یه اتاق را برایم آماده کن
÷چند تا از بهترین امگاهام را می فرستم از بینشون انتخایب کنید‌
_خودت یکی را بفرست میخوام سلیقه ات را بدونم
÷بله حتما
÷سایونگ شی شما هم امشب مهمون منید. همون نفر قبلی را میخواهید یا یک نفر جدید را بفرستم.
_ سایونگ شی انتخابش را کرده الانم از دست من ناراحته
رییس خنده ی چندش آوری زد.
÷اگه بخواین زودتر مرخصش می کنم تا پیشتون بیاد.
کیونگسو گوشش سوت می زد. فهمیدن اینکه داشتن درباره ی اون حرف می زدن سخت نبود. از این طبقه جامعه که خیلی راحت درباره ی امگاهای اطرافشون حرف های چندش آور میزدن متنفربود. می خواست از اونها باشه تا مجبور باشن بهش احترام بگذارن.خیلی دوست داشت یه روزی اون چانیول احمق رو جایی گیر بیاره و تلافی همه ی حرفهای زشتش را سرش دربیاره. داشت با حرفهاش به دردسرش می انداخت.
سایونگ: نمی دانم
و با لبخند به کیونگسو نگاهی کرد.
کیونگسو موقعیت را خطرناک حس می کرد. سریع تعظیمی کرد.
+رییس با اجازه من برای پیگیری اتاق برم. دو تا اتاق و دوتا از بهترین امگاها را براتون آماده می کنم.
و بدون انتظار برای پاسخ رییسش تقریبا به سمت بیرون فرار کرد.
سریع به طبقه ی سوم رفت و دستور رئیس مبنی بر آماده کردن دو تا از بهترین اتاق ها و امگاها را به مسئول اون بخش داد. دوباره به طبقه ی دوم آمد تا در مرتب کردن اتاق  کمک کند. اون سه آلفا دوباره نشسته بودند. با ورود کیونگسو و صدای در سر هر سه نفر به سمتش چرخید.
÷کیونگسو اتاق ها آماده هست.
+بله رییس می توانید از اتاق ها استفاده کنید.
÷تشریف بیارید تا راهنماییتون...
سایونگ: نیاز نیست تو بیایی . کیونگسو ما رو راهنمایی میکنه.
کیونگسو تلاش کرد ترسی از خودش نشون نده. اون آلفا حق نداشت به زور کاری کنه. اگر قصد بدی داشت کیونگ حتما از خودش دفاع می کرد.  رییس نیشخندی زد.
سایونگ: بله حتما. کیونگسو میهمانان عزیزم را راهنمایی کن.
کیونگسو تعظیم کوتاهی کرد و با دست محترمانه به در اشاره کرد. آن دو آلفا راه افتادن و کیونگسو هم به دنبالشون. به سمت آسانسو راهنمایشون کرد. حالا هر سه در آسانسور بودن. کیونگسو معذب تر از این نمی توانست باشه. آن مردک بهش زل زده بود و قصد نداشت دست از زل زدن برداره. خیلی سریع که برای کیونگسو به نظر طولانی میومد به طبقه سوم رسیدن کیونگسو با اجازه ای گفت و اول خارج شد. کنار در ایستاد با احترام از میهمانان دعوت کرد از آسانسور خارج بشنوند. با خروج دو آلفا با اجازه ی دیگه ای گفت و جلوتر حرکت کرد. روبروی اتاق ۸ ایستاد.  دوست داشت اول از دست سایونگ راحت بشه پس سریع به سمت سایونگ چرخید. و در باز کرد.
+بفرمایید. امیدوارم شب خوبی را بگذرونید.
سایونگ نیشخندی زد.
سایونگ: شب خوش چانیول شی‌.
چانیول سری برای سایونگ تکون داد. سایونگ از دید خارج شد کیونگ سریع در را بست.
+بفرمایید
و با دستش به اتاقی اشاره کرد. روبروی اتاق ۱۰ ایستادن.
+یکی از بهترین اتاقها را به دستور رئیس برای شما آماده کردم امیدوارم از خدمات این بار راضی باشید.
_  سایونگ که خیلی راضیه. مخصوصا از خدمات یواشکی‌.
کیونگ با خشمی که سعی در کنترلش داشت با لحن محترمانه و آرومی گفت.
+بفرمایید. شب خوش
_ پسر باهوشی هستی قیمتت را پیش سایونگ بالا بردی. برای اینکه یه بار دیگه مزه ات را بچشه پول زیادی خرجت می کنه مطمئنم. شب تو هم خوش.
کیونگسو طبق معمول همه ی زندگیش خشمش را کنترل کرد و خودش را برای یه آدم بی ارزش توضیح نداد. تعظیمی کرد و بعد از ورود چانیول به اتاق در را بست و به طرف آسانسور برگشت به طبقه ی دوم رفت تا اگر کاری هست انجام بده‌.
آسانسور در طبقه ی دوم ایستاد. درب آسانسور که باز شد رییسش را دید که به گوشیش نگاه می کرد. با باز شدن در سرش را بالا آورد و قصد حرکت داشت که کیونگسو را دید.
÷تو اینجا چیکار می کنی؟
+جایی باید می رفتم؟
÷اتاق سایونگ مگه قرار نبود بری
+رییس در این مدتی که اینجا هستم همه ی تلاشم را کردم تا همه ی وظایفم را انجام بدم. اگر می خواستم می توانستم کمتر کار کنم و بیشتر پول در بیارم و به طبقه ی سوم‌ برم.
احتمال داشت اگر رئیس حرف بیخودی بزنه یه اشتباهی کنه پس سریع تعظیمی کرد و به سمت اتاق رفت.
آخرین وسایل را هم وونیونگ داشت جمع می کرد تا به طبقه ی پایین ببره. با دیدن کیونگسو،با هیجان و لبخند بهش نگاه کرد.
×خیلی هیجان انگیز بود که در یه جلسه ی مهم باشم‌.
پاسخی از کیونگسو نشنید پس حرفش را ادامه داد.
×اگه امشب موفقیت آمیز باشه رئیس قراره پولدار تر بشه.
+پول پول میاره
×اوهوم
× راستی دیدیش؟ واقعا پرنس بود.
کیونگسو هم به کمک وونیونگ رفت.
+کی رو
×پارک چانیول رو! نگو چشمت را نگرفت.
+آدمهای بیشعور چشم من را نمی گیرن.
_بالا رفتی کاری کرده؟
+نه
× توی مهمونی هم کار خاصی نکرد.اون سایونگ عوضی دو سه باری بهت دست زد ولی چانیول کاری نکرد. توقع داشتم یه حرکتی بزنی تا توجهش را جلب کنی.
کیونگسو به وونیونگ نگاه کرد.
+ تو هر حرفش که خارج از کار بود یه تیکه ای بهم انداخت.
×چی شده؟ چرا من نفهمیدم.
+سایونگ داشت اذیتم می کرد که سر رسید‌ فکر کرد داشتیم لاس می زدیم.
×سایونگ چه غلطی کرد؟
+حرفهای چرت و پرت می زد.
×کاش اون دفعه محکم تر می زدی اون لامصبش دیگه کار نمی کرد.
کیونگسو به قدری به وونیونگ اعتماد داشت که درباره تفکراتش و مکنونات قلبیش هم باهاش حرف میزد، مزاحمت و ادب کردن یه آلفای بی ادب که جای خود داشت.
+اصلا این مردک تنهایی بالا چیکار می کرد؟
×شما رفتین اون رسید و گفت خودم میرم ما هم چیزی نگفتیم.
+هیچوقت تنهایی مهمان را نباید بفرستید.
×الان مشکل اینه؟
+ میخوام یاد بگیری.
×درس دادن به من را ولش کن رئیس اگه بفهمه....
+به لطف چانیول شی رئیس فکر میکنه داشتم لاس میزدم و امشب توقع داشت به سایونگ عزیزش خدمات بدهم.
×شوخی می کنی؟
+کاملا جدی میگم. بعد تو درباره ی ظاهر اون عوضی نظر بخواه.
×اخه بهش میخورد آدم خوبی باشه.
+آره معلومه. یه پسر خود شیفته از طبقه ی بالای جامعه که فکر می کنه همه ی امگاها وظیفه خدمت رسانی به پایین تنش را دارن. تازه بالا که رفتم تحسینم کرد که  قیمتم را پیش سایونگ بالا تر بردم.
×باورم نمیشه
وونیونگ با دهان باز به کیونگسو نگاه می کرد.
+راه بیوفت بریم پایین تا رییس حرف جدیدی نزده .
هر دو در سکوت وسایل باقی مانده را به دست گرفتن و به سمت پایین رفتن‌.
وقتی کنار سانا و بانی ایستادن بانی به کیونگ گفت که رئیس می خواد ببینتش. امیدوار بود رییس درباره ی سایونگ حرفی پیش نکشه. به اتاق رئیس رفت.
÷امشب خودت و یکی دیگه بمونید ، صبح برای اتاق چانیول و سایونگ صبحانه بفرستید و بدرقشون کنید.
+چشم
÷کار امشبت را هم فراموش نمی کنم. توقع نداشتم اینقدر بی فکر باشی.
+من کار اشتباهی نکردم‌.
÷اینقدر گستاخ نباش. اینکه با یه آلفا لاس بزنی و بعد از تحریک کردنش مسئولیتش را قبول نکنی اشتباه نیست؟
+بله اشتباهه. ولی من این کارهایی که شما گفتید را انجام ندادم.
÷یعنی میگی چانیول دروغ میگه؟
+ ایشون اشتباه برداشت کردن. سایونگ شی داشت من را اذیت می کرد. توقع ندارم به عنوان رئیسم ازم دفاع کنید اما توقع دارم حداقل توبیخم نکنید.
رئیس کمی به کیونگسو نگاه کرد. با حرفش موافق بود. به عنوان رئیس وظیفه حفظ امنیت و سلامت کارمندهاش را به عهده داشت اصلا با بیمه کردنشون این مسئولیت قانونا روی دوشش بود اما نمی خواست چیزی بگه تا امگا پررو بشه پس بحث را تمام کرد.
÷خودت و اون سه تا تشویقی می گیرید اگه قرارداد هم بسته بشه شما چهار تا یه شیرینی پیش من دارید. برای صبحانه هم یه فکری بکن.
+چشم
رئیس با چشم کیونگ را مرخص کرد.
کیونگسو به آشپزخانه رفت. کارها تقریبا تمام بود. چند تا کار نهایی را هم خودش می توانست انجام بده‌.
+ بچه ها رئیس گفتن هممون به خاطر امشب تشویقی داریم. بانی، سانا شما مرخصید می توانید برید.
اون دو خداحافظی کردن و رفتن.
×یکم از کارها مونده! تو عادت نداری کارها را نصفه برای فردا بگذاری.
+من و تو تا صبح باید بمونیم که صیح به مهمان ها صبحانه بدیم و محترمانه بدرقشون کنیم‌.
×چی؟
+ببخشید رئیس خواست خودم و یکی دیگه بمونه. بانی که دانشجوهه. صبح باید دانشگاه بره. با سانا هم که عمرا بتوانم شب تا صبح یه جا باشم. پس به جای تو تصمیم گرفتم.
وونیونگ نفسی کشید.
×باشه بخشیدمت. حالا چکار کنیم.
+تو یکم اینجا را مرتب کن من مواد اولیه صبحانه را آماده کنم. صبح زودتر پا میشم غذا درست می کنم.
×باشه عزیزم
یک ساعت بعد کارها تمام شد و اون دو به اتاق استراحت رفتن. لباسشون را عوض کردن و روی تخت های اتاق دراز کشیدن. کیونگسو داشت ساعت گوشیش را تتظیم می کرد که صدای وونیونگ از افکارش بیرون آوردش.
×ولی واقعا نمیشه از ظاهر قضاوت کرد. چانیول خیلی با ادب بود اصلا بهش نمی خورد اینجوری بی ادبی  کنه. میگم شاید اگه سوتفاهم را برطرف می کردی اون حرفها را نمیزد.
کیونگسو نیشخندی زد.
+چی میگی؟ به یه آلفایی که چند دقیقه هست که دیدمش چی را توضیح بدم؟ اصلا ما داشتیم لاس می زدیم به اون چه که جلوی رئیس  بگه و اون رو  هم متوجه کنه.
×اینم حرفیه. البته خب شاید فکر کرده تو.‌‌‌... یعنی تو....
+شغلم اینه؟
×آره دیگه. اینجا  باره شاید....
+بیخیال حالا فعلا که به رئیس اصل ماجرا را فهموندم. فعلا دردسر دور شده. اون مردکم بره به درک
×سایونگ چه گیری داده
+از آسمان برام میریزه
×ولی یه دفعه با دوست دخترش اینجا آمد. خجالت نمیکشن با داشتن دوست دختر دنبال امگهای دیگه ان
+با وجود همسرم دنبال دیگرانن چه برسه دوست دختر.
×بازم تو دنبال یه آلفا پولدار باش!
+چه ربطی داره  من که به هر آلفایی  راضی نیستم. اونی که میخوام را پیدا کنم هر کاری برای با دست آوردنش می کنم.
×دوستشم برای من جور کن
+باشه
بعد هر دو به هم نگاه کردن و شروع به خندیدن کردن.  با لبخند به هم نگاه کردن.
+شب بخیر
×شب تو هم بخیر
..........................
چانیول چشمهاش را باز کرد. در یک اتاق ناشناس بود. چند ثانیه ای زمان برد تا دیشب را به یاد آورد‌ دیشب بعد از سکس با اون امگا ازش خواسته بود اتاق را ترک کنه و به قدری خسته بود که همان جا خوابش برده بود‌ . میخواست با دامون شراکت کنه پس باید بهش اعتماد می کرد. از جاش بلند شد و به دست شویی رفت. دوشی گرفت و بیرون آمد.در حال خشک کردن موهاشدجلوی آینه بود که در اتاق به آرومی باز شد.
/  اِ اوپا بیدار شدین؟
به امگایی که دیشب باهاش خوابیده بود از آینه نگاهی کرد.
/ براتون صبحانه حاضر کردیم اگر اجازه بدهید بیاریم.
_ اوه چه با فکر ممنون‌ بیارش
امگا از اتاق خارج شد. طبق معمول موهاش به سختی خشک می شد. مشغول موهاش بود که در اتاق زده شد. اجازه ورود داد. امگایی که دیشب سر به سرش گذاشته بود به همراه یک فرد دیگه وارد اتاق شدن. هر دو وقتی چانیول را با بالا تته ی برهنه و پایین تنه ای که با حوله مخفی شده بود دیدن سرشون را پایین انداختن و به آرامی صبح بخیری گفتن.  لبخندی زد و به طرفشون چرخید.
_ ممنون برای صبحانه
+خواهش می کنم الان براتون میز را آماده می کنیم.
آن دو مشغول چیدن میز شدن. چانیول صندلی را عقب کشید و نشست و پاش رو روی پای دیگه اش انداخت. بدش نمیومد کمی دو امگای روبروش را معذب کنه. بدجنس نبود ولی شیطون چرا. اون دو امگا کارشون را کردن . تعظیمی کردن و قصد خروج داشتن.
_ هی خوشگله
هر دو امگا برگشتن. چانیول خندید.
_ صادقانه هر دوتاتون‌ خیلی خوشگلید ولی با توهستم‌.یاغی اسمت چیه؟
و به کیونگسو اشاره کرد.
+شما می توانید همون یاغی صدام کنید.
کیونگسو بدون توجه به چانیول به طرف در خروج رفت. وونیونگ سرش بین دری که کیونگ ازش خارج شد و چانیولی که فنجون قهوه در دستش خشک شده بور در چرخش بود. سعی کرد ماجرا را درست کنه.
× آه جناب پارک لطفا از دست سونبه ی من ناراحت نشید‌. اسمش کیونگسوهه و از دیشب به خاطر برداشت اشتباه شما خیلی ناراحته و حتی تو دردسر افتاده‌ اون یه امگای گستاخ نیست.
_ من چه برداشت اشتباهی کردم؟
× دیشب سایونگ شی برای سونبم مزاحمت ایجاد کرده بود‌‌ قبلا هم این کار را کرده بود‌‌. شما دیدین و با حرفهاتون رئیس هم متوجه شده بود و این برای یه امگا خیلی وحشتناکه که رئیسش فک کنه می توانه ازش برای منافعش استفاده کنه.
چانیول فنجون قهوه را روی میزش گذاشت. واقعا فکر نمی کرد اون امگا رو توی دردسر انداخته باشه. فکر کرد آشنایی قبلی بین اون امگا و سایونگه و با هم وقت گذروندن. و داشت سر به سر سایونگ می گذاشت‌.
_ من... همچین قصدی نداشتم.
×به نظر من شما آلفای خوبی هستید. با اجازه.
چانیول با سر اجازه رفتن داد‌.
کمی از صبحانه اش خورد. حالش گرفته شده بود. هیچوقت آدمها را آگاهانه آزار نداد. درسته از قبیله ی پارکها بود ولی همیشه مثل پدرش مهربون بود و اهل جنگ و دعوا و آزار دادن نبود‌. به عنوان یه آلفا گاهی مجبور بود وحشی و جنگ جو باشه اما چانیول همیشه اول از در گفت و گو وارد میشد. درسته الانم می توانست پیش خودش بگه اون امگا از دست من ناراحت شده؟ خب به درک. ولی روی مهربونش اجازه نمیداد. اون امگا از دستش رنجیده بود، جایگاه اون امگا مهم نبود اون یک انسان بود و برای چانیول با ارزش‌. چانیول دیشب فقط داشت با دو جوان شیطون شوخی می کرد اما الان فهمیده یکی از اونها داشته همون لحظه اذیت میشده. چقدر از نظر اون امگا چانیول آلفای بی ملاحظه ای میومد. نه تنها کمکی نکرده بلکه حرفهای رقت انگیزی هم زده‌. لباسهاش را پوشید و جلوی آینه دستی به موهاش کشید‌‌ سوار آسانسور شد و پایین رفت. اون دختر را دید که با اضطراب یک مسیر کوتاه را می رفت و بر می گشت. به طرفش رفت‌.
_ ببخشید خانم من با اون امگا.... یعنی با....
کمی فکر کرد تا اسم امگا را به خاطر بیاره.
_ کیونگسو.... با کیونگسو کار داشتم.
دختر آب دهنش را قورت داد.
×رفته... رفته ... تو انبار
_ چیزی باعث اضطرابت شده؟
× راستش... راستش...
_آروم باش و به من بگو. اگه بتوانم کمکت می کنم
× سایونگ شی مثل شما سراغ کیونگ را گرفت و به انبار رفت. نمی دانم الان باید چکار کنم‌.
+ انبار کجاست؟
وونیونگ با انگشت به جایی اشاره‌ کرد.
× پشت اون در یک راهروهه تا انتهای راهرو باید برید یه در بزرگه که انبار نوشیدنی هاست.
_ دیگه نگران نباش اگر نیاز به کمک باشه کمکش می کنم.
چانیول خیلی سریع به طرف اون در رفت در را باز کرد و در راهرو شروع به راه رفتن کرد. هر چه می رفت صداها براش واضح میشد. پشت در ایستاد و صدای سایونگ و کیونگسو را شنید.
سایونگ: اینقدر ناز نکن.
+ جناب کیم شما مهمون عزیز ما هستید ولی اجازه ورود به انبار را ندارید.
سایونگ: اینجوری حرف نزن من روی یاغیت را دوست دارم. همون رو که جرات کرد من را بزنه.
+ من اینجا کار می کنم‌پس باید مودب باشم.
سایونگ: اگه مودب نباشی چکار میکنی؟ یاغی قیمتت را بهم بگو بیشترش را بهت میدم. دوست دارم امتحانت کنم. میخوام ببینم روی تختم یاغی هستی.
+پس می توانم اینجا هم یاغی باشم؟ بعدا شکایتم را به رئیسم نمی کنی؟
به نظر میومد سایونگ نظر مثبتش را اعلام کرد چون کیونگسو شروع به حرف زدن کرد.
+قیمتم اینقدر گرونه که آلفای تازه به دوران رسیده ی پستی مثل تو نمی توانه از پسش بر بیاد.
صدایی آمد و بعد صدای عصبی سایونگ شنیده شد‌.
سایونگ: لیاقت نداری مثل یه شی ارزشمند باهات رفتار بشه‌. لیاقتت اینه تو انبار روی یه زمین سفت و سرد و کثیف با فرومونم مجبورت کنم و به فاکت بدم.
چانیول تا الان کاری نکرده بود. در دنیای آنها نباید تا وقت نیاز  در روابط آلفا و امگاها دخالت کرد . برای همین یه گوشه ایستاده بود که اکر نیاز نبود دخالتی نکنه ولی الان‌با توجه یه چیزهایی که شنیده بود تعلل را جایز نمی دانست پس سریع در را باز کرد.

After youWhere stories live. Discover now