قسمت پنجم: بالاخره

55 14 4
                                    

دو ماه از اولین بار که با چانیول مثل یه دوست شب را گذرونده بودن می گذشت. چند باری در این مدت چان به دلیل قرارهای کاری به بار آمد و هم دیگر را دیده بودن و گفت و گوشون به سلام و خداحافظ و احوال پرسیهای صمیمانه ی چانیول و البته لبخند مهربونش گذشته بود. چانیول قدمی بر نداشته بود وکیونگسو هم دوست نداشت یک امگای آویزون به نظر بیاد که حد خودش را نمی دانه، نمی خواست چانیول فکر کنه چون بهش خندیده داره خودش را میچسبونه. منتظر فرصت مناسب بود که قدم بعدی را بر داره. کیونگسو به اندازه ی کافی صبور بود. و آن شب مثل شب های قبل فرصت مناسب نبود. اما توهین های رئیس بیشعورش و حرفهای تحقیر آمیزش به دلیل اینکه وونیونگ نوشیدنی رو روی یک مشتری ریخته بود باعث شده بود بعد دیدن چانیول به قدم بعدی فکر کنه. مخصوصا اینکه چانیول فهمیده بود گرفته هست و دلیلیش را پرسیده بود پس بد نبود یه گوشه گیرش بیاره و ازش درخواست کمک کنه. اگه درخواستش قبول می شد هم از این خراب شده می رفت هم به چان نزدیکتر می شد و نیاز نبود هی منتظر دیدنش باشه. که با توجه به رفتارهای چان مطمئن بود بااین دیدارهای گهگاهی هیچوقت قدمی به هم نزدیک تر نمیشن. به چانیول که سرش تو گوشی بودو پاش رو روی هم انداخته بود و  با موسیقی پاش را تکان می داد نگاهی کرد. نوشیدنی محبوب و اختصاصی چانیول را برای سومین بار امشب میخواست سرو کنه. بعد جلسه چان در بار ماند و نوشیدنی سفارش داد و یک ساعتی بود نشسته بود‌ حتی به رقاص ها هم نگاه نمی کردخیلی جدی سرش تو گوشیش بود.اول کیونگسو ترسیدو پیش خودش گفت نکنه تو رابطه رفته باشه وخیال پردازی در رابطه باهاش اشتباهه ولی با نزدیک تر شدن به چان فهمید خیلی جدی داره بازی می کنه و با خیال راحت دیدش زد.

نوشیدنی را برداشت و به سمت چانیول رفت. با قرار گرفتن نوشیدنی روبروی چان، سر چان بالا آمد.
_ ممنونم
+خواهش می کنم. چیز دیگه ای میل دارید؟
_ نه ممنون
کیونگ تعظیم کرد و خواست بره که چان دستش را گرفت.

_ بازم گرفته ای؟مشکل حل نشد؟
کیونگ به زمین خیره شد. واقعا ناراحت بود ولی یکممم میزان غم را در این لحظه بیشتر کرده بود تا چان دوباره ازش سوال بپرسه.
+ مشکلی نیست که فعلا حل بشه
_ می توانی بهم بگی؟
+ نمی دانم
_ اگه خصوصی نیست بهم بگو
+ در زمینه کارمه
_ دقیق تر
+ امروز طبق معمول رییس احقم شروع به داد و بیداد کرد.واقعاتحملش هر روز سخت تر میشه
_ چرا؟
+ وونیونگ‌نوشیدنی را روی یک مشتری ریخت. درسته اشتباه کرد ولی عذرخواهیم کرد و مشتری هم بخشید. اینقدر جارو جنجال نداشت. اون واقعارو مخه.
_ خب این مشکلی نیست که حل نشه فقط کافیه کارت را عوض کنی
کیونگسوبه چشمهای چان نگاه کرد ونیشخندی زد.
+ اینکه بتوانی یه کار با درآمد اینجا پیدا کنی برای من کار سختیه
_ شاید تو ذهنت خیلی بزرگش کردی تو مشکلی نداری که نتوانی یه کار خوب پیدا کنی
+ آره مشکل خاصی ندارم. فقط یه امگای مردم،درسم نخوندم،سرمایه ی اولیه ندارم
_ ولی استعدادهای دیگه داری
+ استعداد چه اهمیتی داره؟ وقتی همه ی آن ویژگی های منفی را دارم
_ آنها هیچکدوم دست تو نبودن. اگه یه کار خوب برات داشته باشم چی میگی؟
+ چه کاری؟
_ تو شرکتم
+ چانیول من درس نخواندم و فقط دبیرستان را تمام کردم چه کاری می توانم تو یه شرکت بکنم.
_ ببین شرکت من در یک ساختمان  بزرگه که هر طبقه اش یک شرکته ولی ما برای یه قهوه ساده باید از شرکت بیرون بریم. فکر کن اگه تو بیای و یه کافه بار بزنی نونت تو روغنه. اتفاقا یه مغازه در پایین ساختمان هست که خالیه
+ خب این هم نیاز به سرمایه اولیه.....
_ بشین
کیونگسو بی حرفی نشست.
_ ببین من آن مغازه و وسایل لازم را برات آماده می کنم
+ نمی توانم این لطف را قبول کنم
حقیقتا فکر می کرد چان نهایتا پیشنهاد بده آبدارچی شرکتش بشه اینکه یه شغل به این خوبی و رویایی پیشنهاد داد هم خوشحالش کرد هم ناراحت. خوشحال بود که چان حدش را بیشتر از کارهای دم دستی می دانه و ناراحت چون نمی توانست اینقدر پررو باشه و پیشنهادش را قبول کنه و کنار چان بودن را از دست می داد.
_ نمی خواهم بهت لطف کنم. شریکت میشم سرمایه از من کار از تو.
نگاه‌هاشون خیره به هم بود.
+ دلت برام سوخته؟
_ تو دوستمی پس کمک بهت دلسوزی نیست صرفا کمکه.
+ اگه قبول کنم فکر نمی کنی خیلی پرروام؟
_ نه فکر می کنم یه امگای قوی و عاقل هستی که برای آینده ات می جنگی. غرور هر جایی خوب نیست. منم قرار نیست کار بدون سودی انجام بدم. پس حتی قبول پیشنهادم نیاز به شکستن غرورت نداره.
+ قبول می کنم. میشه از فردا شروع کنیم؟
چان خندید.
_ آره میشه
+ ممنونم. واقعا نیاز دارم همین امشب یه مشت تو دهنم رئیسم بزنم وگرنه شب خوابم نمیبره
کیونگسو با عجله بلند شد.
_ هی مشت نزن ممکنه آسیب ببینه و شکایت کنه. فحش بده و تف کن تو صورتش
+ ممنون که راهنماییم کردی
کیونگ با سرعت به طرف دفتر رئیسش رفت.
چان با لبخند به رفتنش نگاه کرد.دو دقیقه بعد کیونگ از دفتر بیرون آمد و صدای دادهای رئیسش بلند شد.چانیول قهقهه زد.
_ اون پسر واقعا دیوونه ی سرگرم کننده هست.

After youWhere stories live. Discover now