زمان به کندی میگذشت. برای جونگکوک به طرز غیرقابل تحملی کند بود.
چشمای مدیر عامل به ساعت روی دیوار، درست روبهروی میزش، خیره بود. ثانیهها رو تماشا میکرد و تیکتاک آزاردهندهاش رو میشنید. رگهاش آدرنالین ترشح میکردن و بدنش نمیتونست روی صندلیاش ثابت بمونه، انگشتهاش با خودکاری که توی دستش داشت، بازی میکرد.
یک دقیقه دیگه باید صبر میکرد. تیکتاک، تیکتاک. وقتی ساعت ده شد ، به سرعت بلند شد - با چنان قدرتی ایستاد که صندلیش روی زمین افتاد.
جونگکوک حالا زمانی برای نگرانی در موردش نداشت، برای همین کیفش رو برداشت، مطمئن شد که تلفنش رو توی جیبش گذاشته و از دفترش بیرون رفت.
دو قدم برنداشته بود که.."فکر میکنی کجا داری میری؟"
جونگکوک سرجاش پرید. مبهوت شد و سینهش رو با دست آزادش گرفت و به پشت چرخید تا با حالتی ناباورانه به هیونگش نگاه کنه.
"هیونگ! ترسوندیم! اینجا چیکار میکنی؟"
پسر کوچیکتر در برابر اصرار به فحش دادن زیر لب مقاومت کرد. دقیقاً به همین دلیل به جین گفته بود که میتونه یک ساعت قبل از اون به خونه بره. اما، معلومه که هیونگش اجازه نمیده به این راحتیا فرار کنه. واقعاً جونگکوک باید بهتر از اینا فکر میکرد.
سوکجین هومی زمزمه کرد، دستاشو جمع کرد و ابروهاشو بالا انداخت.
" چندتا کار دیگه داشتم، برای همین فکر کردم تا دیر وقت بمونم و اونا رو تموم کنم "
جونگکوک عصبی خندید و پشت گردنش رو لمس کرد:
" آه، هیونگ، تو مجبور نبودی. میدونی که من مشکلی ندارم "پسر بزرگتر چشماشو باریک کرد و برای چند ثانیه سکوتِ روی صورت جونگکوک رو تفسیر کرد. جونگکوک سعی میکرد عادی رفتار کنه، خودش رو مجبور میکرد زیر نگاه موشکافانه هیونگش غوغا نکنه و معمولی بازی کنه، جوری که انگار سوکجین مانع از انجام مهمترین کار روزش نمیشه.
" جواب منو ندادی. کجا میری؟ "
جونگکوک تردید کرد:
"اوه. میدونی ، خونه "" الان میری؟ "
" آره "
مدیر عامل آب دهنش رو قورت داد، اما سوکجین با اون نگاه قضاوت کنندهاش بهش خیره شده بود.
آهی کشید:"اوه، خب باشه! دستمو خوندی! واقعاً خونه نمیرم..."
دستیار هوفی کشید:
"اول از همه، خیلی مسخره ای. دوما، البته که نمیری. واقعا فکر کردی من اون مزخرفاتت رو خریدارم؟ "جونگکوک نفسشو با صدا بیرون داد. البته که سوکجین اونو باور نمیکرد، احمقانه بود که غیر از این فکر کنه. انگار که پسر بزرگتر وقتی صحبت از جونگکوک میشد، حس ششم داشت، یا چیزی شبیه بهش-
که البته گاهی اوقات جونگکوک رو عصبانی میکرد.
YOU ARE READING
𝘖𝘱𝘦𝘳𝘢𝘵𝘪𝘰𝘯: 𝘗𝘢𝘳𝘬 𝘑𝘪𝘮𝘪𝘯 (ترجمه )
Fanfiction•𝘔𝘶𝘭𝘵𝘪𝘴𝘩𝘰𝘵• [ جونگکوک کراش بزرگ و شدیدی روی فروشنده سوپرمارکت، پارک جیمین داره. برای همین یه برنامه پنج مرحله ای برای زدنِ مخش طراحی میکنه. با وجود اینکه جیمین فقط شیفت شبه و برای رئیسی مثل جونگکوک این وضعیت ناجوره اما اون اهمیتی نمیده! ]...