"جونگکوکا!"
جیمین، تقریباً با هیجان و لبخندی گرم همزمان با ورود پسر کوچیکتر گفت.
مهم نیست که چند روز بگذره یا چند بار جیمین این کار رو انجام بده، جونگکوک هرگز از لبخندهایی که بهش میزد دوری نمیکرد. انگار هر بار تیکه کوچکی از بهشت رو تجربه می کرد.مو بلوند خندید :
"میبینم دوباره سر وقت اومدی!"جونگکوک به ساعت مچیاش نگاه کرد که ساعت 10:30 شب رو نشون میداد. سوکجین می خواست اونو بکشه. هنوز میتونست صداش رو بشنوه که سرزنشش میکنه که باید همین الان توی رختخواب باشه، استراحت کنه و برای فردا توی محل کار آماده بشه.
جیمین ناگهان نفسی کشید و چشم درشت رو از افکارش بیرون کشید. با انگشتش به دستان جونگکوک اشاره کرد و چشماش از برق زد.
"اوه خدای من، این مال توئه؟ نازترین پاپی ایه که تا حالا دیدم!"
فریاد میزد. مدیر عامل لبخندی زد و به بازوهاش نگاه کرد که یک توله سگ کوچیک جک راسل تریر رو در آغوش گرفته بود.
توله سگ با خوشحالی از توجه جیمین پارس کرد و جونگکوک پسر رو تماشا میکرد که صداهای کوچیکی از تحسینش به سمت اون در میآورد. لبخندش بزرگتر شد، جیمین خیلی ناز بود.' اوکی بگو. بگو که "این برای توئه"، مسخره بازی در نیار! این شانسته که توجه اونو جلب کنی! '
"در واقع، من دارم سعی می کنم صاحبش رو پیدا کنم. دوست داری اونو ببری؟"
جیمین به جونگکوک نگاه کرد، چشمای قهوه ایش گشاد شده و از شوق برق می زد.
"نه بابا! واقعا می تونم؟"با امید پرسید. از پشت پیشخوان رد شد تا برای نوازش توله سگ جلو بیاد.
نفس جونگکوک بهم ریخت و قلبش تا گلوش بالا اومد - تا حالا جیمین رو تا این حد به خودش نزدیک ندیده بود. از این فاصله پسر قد کوتاه و بلوند خیرهکنندهتر و نفسگیرتر به نظر میرسید. جونگکوک انقدر جا خورده بود که نمیتونست عینی صحبت کنه.
با این حال، جیمین فوق العاده بود. هاله دورش همیشه میدرخشید و جونگکوک خودش رو مثل پروانه ای میدید که به سمت شعله آتیش کشیده میشه. دلش میخواست اونو در آغوش بگیره، ببوسه و لبخند بزنه. میخواست تا آخر عمرش هر روز رو کنار جیمین بیدار بشه.مدیر عامل به پسر خیره شد و با لبخندی کوچیک جیمین رو تماشا کرد، چون جیمین بیش از حد مشغول بود، با توله سگ حرف میزد و با گوش هاش بازی میکرد.
جونگکوک یه دفعه ای احساس کرد به این موجود کوچیک داره حسادت زیادی میکنه.
جونگکوک موافقت کرد:" حتما، اگه بخوای "
جیمین جیغی هیجانزده کشید، دیوانهوار سرش رو تکون داد و به سمت جلو حرکت کرد تا دستهاش رو دور گردن پسر قد بلندتر حلقه کنه و البته مراقب بود که توله سگ رو له نکنه.
مغز جونگکوک اتصال کوتاه کرد. جیمین اونو بغل کرده بود. روی نوک پاهاش ایستاده و اونو در آغوش گرفته. و جونگکوک نمیتونه بغلش کنه چون یه توله سگ تو دستاش گرفته و وای خدایا جیمین واقعا بغلش کرده!
YOU ARE READING
𝘖𝘱𝘦𝘳𝘢𝘵𝘪𝘰𝘯: 𝘗𝘢𝘳𝘬 𝘑𝘪𝘮𝘪𝘯 (ترجمه )
Fanfiction•𝘔𝘶𝘭𝘵𝘪𝘴𝘩𝘰𝘵• [ جونگکوک کراش بزرگ و شدیدی روی فروشنده سوپرمارکت، پارک جیمین داره. برای همین یه برنامه پنج مرحله ای برای زدنِ مخش طراحی میکنه. با وجود اینکه جیمین فقط شیفت شبه و برای رئیسی مثل جونگکوک این وضعیت ناجوره اما اون اهمیتی نمیده! ]...