مرحله دوم : اونو بخندون! ( توش موفق باشی! )

375 68 7
                                    

در حال حاضر این یه مشکل بود. جونگکوک نه تنها هر وقت در مقابل خدای زیبا، باهوش و مهربون پارک جیمین قرار می گرفت، صداش رو از دست میداد، بلکه باید سعی میکرد بامزه هم باشه؟ این خیلی سخت می‌شد.

مهم بود که پسر رو بخندونه، چون در این صورت جیمین اونو بامزه میدید و می‌خواست جونگکوک رو بیشتر در اطرافش داشته باشه! بنابراین جونگکوک توی گوگل جستجو کرد و بعضی از خنده دارترین جوک ها رو (طبق مقاله ای که پیدا کرده بود) جمع آوری کرد تا به جیمین بگه.

مطمئناً دوباره بیرون از فروشگاه بود و به جیمین خیره شده بود که در حال خوندن کتاب از پشت شیشه از فاصله نزدیک بود. خیلی خوب بود که این اواخر شب هیچکس نبود، حداقل اگه قرار بود خجالت بکشه فقط جلوی جیمین اینکارو میکرد. صبر کن، اینکه بدتره!!!

جونگکوک آهی کشید، این افکار رو دور ریخت، و یک بار دیگه جوک ها رو توی سرش مرور کرد، قبل از اینکه با تمام شهامتی که در خودش پیدا کنه به سمت فروشگاه بره.
وقتی که وارد شد، بوی عطر گل جیمین به خاطر دستگاه تهویه هوا که کار میکرد به مشامش رسید و جونگکوک از تمایل به بستن چشماش و تلاش برای استشمام بیشتر رایحه اعتیاد آور خودداری کرد.

"سلام جونگکوکی!" 

جیمین در حالی که کتابش رو کنار میذاشت  با لبخندی کورکننده سلام کرد.
قلب جونگکوک در قفسه سینه‌اش حرکات آکروباتیک انجام میداد و در آخر موفق شد بهش لبخند بزنه:

 "هی، جیمین. چطوری؟"

"خوبم ممنون! تو چطوری؟"

پسر کوچیکتر شونه هاشو بالا انداخت و حرکت کرد تا انواع مختلف آبنبات چوبی‌هایی رو که روی پیشخوان گذاشته‌ بودن نگاه کنه، فقط برای اینکه بتونه کاری انجام بده.

"من خوبم. میدونی همون مثل قدیم."

جیمین به شوخی گفت:
" داشتن یه شرکت بزرگ باید سخت باشه، نه؟ "

و جونگکوک رو کمی خندوند.
"آره. خسته کننده‌ست، واقعا."

یکی دیگه از چیزایی که مدیر عامل در مورد جیمین دوست داشت این بود که هرگز باهاش متفاوت از بقیه مشتری ها رفتار نمیکرد. جونگکوک یکی از بزرگترین شرکت‌های آسیا رو مدیریت میکرد، برای جیمین غیرممکن بود که توی یکی از مصاحبه‌های متعددی که انجام داده یا برندهایی که سفیر آنها بوده متوجه جونگکوک نشه، و همچنین، چون بلافاصله بعد از کار به فروشگاه می‌اومد، همیشه کت و شلوارهای گرون قیمت می پوشید گفتن اینکه اون ثروتمنده خیلی راحته. با این حال، جیمین هیچوقت نسبت بهش رفتار بد یا چیزی شبیه به اون رو نشون نداد.

انصافاً، اونا اونقدرا هم همدیگه رو نمی‌شناختن، اما جونگکوک می‌تونست رفتارهای کوچیک جیمین رو درک کنه، و اینکه پسر بزرگتر باهاش مثل یه انسان ساده رفتار کنه، تغییری تازه‌بخش بود.

𝘖𝘱𝘦𝘳𝘢𝘵𝘪𝘰𝘯: 𝘗𝘢𝘳𝘬 𝘑𝘪𝘮𝘪𝘯 (ترجمه )Where stories live. Discover now