"داری چیکار میکنی، بچه؟ "
مرد مو بلوند به محض ورود به مطبش این سوال رو از پسرک ایستاده پشت پردهها پرسید و مو فندقی بعد از اینکه چند ثانیه با چشمهای گردش به دکتر جوان دهکده زل زد، با خجالت خودش رو پشت پردههایی که دسته گلهای مزرعهشون رو روشون چسبونده بود، پنهان کرد و به آرومی لب زد:
"اومدی، آجوشی؟ "دکتر جوان چشمهاش رو داخل حدقه بخاطر لقب آجوشی که پسرک هجده ساله بهش میداد، چرخوند. اون اطمینان داشت که سی سال سن از ویژگیهای آجوشی بودن محسوب نمیشه ولی جونگکوک پسر کوچولوی خانواده جئون از همون شبی که تب کرده و پدرش اون رو به مطب آورده بود، از آجوشی صدا زدنش دست برنمیداشت و خب جیمین یجورایی داشت به اون لحن بامزه عادت میکرد؟ بعد از نقل مکان کردنش از کشور خودش به این کشور خیلی کم میتونست لقبهایی رو بشنوه که در کشور خودش مرسوم بودن ولی آقای جئون یکی از چند صد مهاجران اهل کشور خودش خیلی خوب فرهنگ کشورش رو به بچههاش آموخته بود، طوری که آجوشی صدا زدنش هرگز از زبون جونگکوک نمیافتاد.
در چوبی مطب رو بست و با چرخوندن دستگیره کروی شکل در رو قفل کرد. میدونست حالا حالاها پسرک پر سر و صدا قصد خارج شدن از مطبش رو نداره و اونم نمیخواست وسط زبون ریختنهای جونگکوک کسی مزاحم شیرین زبونیهاش بشه.
همزمان با گذاشتن کیفش روی میز کار شلوغ و پر از کاغذ و به هم ریختهاش، جواب داد:
"خانوم گرامبل بازم منو با دامپزشک اشتباه گرفته بود، پس آره زود برگشتم. "کامل توضیح میداد که از کجا اومده و چرا زود برگشته؛ چون اون پسرک مو فندقی رو خوب میشناخت و میدونست تا ته قضیه رو نفهمه از سوال پرسیدن دست برنمیداره.
"خیلیم زود نبود آجوشی، منم تقریبا کارمو تموم کردم! "
در حین تا کردن آستین سمت چپ پیراهن سفیدش تا آرنج، چرخید و خیره به صورت پسرک پشت پرده ابروهاش رو بالا انداخت. از لحظه ورود، اون دسته گلهایی که با چسب نواری روی میزش به پرده سفید اتاقک معاینه چسبیده بودن رو دیده بود ولی واقعا هیچ ایدهای نداشت که اون گلها برای چی اونجان!
"و هدفت از این کار چیه؟ "
پسرک انگار که برای شنیدن این سوال لحظه شماری کرده باشه درست مثل انشاهایی که برای معلمش مینوشت و طاقت نداشت که جلوی تخته سیاه برای بچهها بخونه، پاهاش رو روی زمین کوبید، دو طرف پرده رو بیشتر از قبل بین مشتهاش مچاله کرد و با چشمهایی براق و لحنی پر از ذوق جواب داد:
"خوشگل شده مگه نه؟ آخه برای بچهها این پردهها و اون تخت کوچیک خیلی ترسناکن و همهاش گریه میکنن تا نیان اینجا که بهشون آمپول بزنی. منم گفتم اینا رو بچسبونم اینجا که دیگه ترسناک نباشه! "
ESTÁS LEYENDO
𝐉𝐢𝐤𝐨𝐨𝐤 / 𝐊𝐨𝐨𝐤𝐦𝐢𝐧 𝐎𝐧𝐞𝐬𝐡𝐨𝐭
Fanficوانشات و چندشاتی از کاپل جیکوک/کوکمین ⥢ میتونید با مراجعه به قسمت Summary هر نوشته، از ژانر و خلاصهاش مطلع بشید. ⥢ نویسنده در روند نوشتهاش بخاطر کاپل مورد علاقه شما، هیچ گونه تغییری ایجاد نخواهد کرد. ⥢ برای دریافت فایل پی دی اف در چنل دیلی نویس...