غرق کار بود که کسی به در اتاقش زد و قبل از اینکه اجازه ی ورود بده خودش داخلِ اتاق شد...سرش رو که بلند کرد با نامجون که کمی انگار مضطرب بود رو به رو شد...با تعجب گفت.
تهیونگ:چی شده؟
نامجون نیم نگاهی به بیرون انداخت و گفت.
نامجون:عمو اومده.
با شوک از جاش بلند شد که پدرش وارد اتاق شد و نامجون با گفتنِ"من میرم اتاقم" اون ها رو تنها گذاشت.
آقای کیم با اخم جلو اومد و روی کاناپه ی داخل اتاق نشست و گفت.
یونگ:قبلا ها مودب تر بودی و سلام میکردی...حالا چرا ماتت برده بشین.
تهیونگ روی صندلیش نشست و اخم کرده گفت.
تهیونگ:برای چی اومدین اینجا.
آقای کیم با بی خیالی گفت.
یونگ:اومدم جای که توش سرمایه گذاری کردم بهش یه سری بزنم...ایرادی داره؟
تهیونگ با حرص خودکاری که هنوز توی دستش بود رو محکم فشرد و گفت.
تهیونگ:مطمئنی برای اینکار اومدی؟
یونگ:معلومه که نه...یه خبرهایی به گوشم رسیده که اومدم روشنت بکنم تا بازم با سر نیفتی تو چاه...
تهیونگ با اضطراب پرید وسط حرف پدرش و گفت.
تهیونگ:چی میگین چه خبری؟
آقای کیم با پوزخندی تمسخر آمیز از توی جیب کتش پاکتی رو در آورد...از جاش بلند شد و پاکت رو جلوی تهیونگ انداخت و گفت.
یونگ:اینا رو ببینی خودت متوجه میشی چی میگم.
بعد از این حرف به سمت پنجره ی قدی اتاق رفت و به منظره ی رو به روش خیره شد.
تهیونگ با تعلل پاکت رو برداشت و باز کرد...کاغذی که انگار کهنه و قدیمی بود رو برداشت و شروع به خوندن کرد...از محتوای نامه فهمید که یک اعتراف عاشقانه است اما ربطش رو به خودش نفهمید...رو به پدرش کرد و گفت.
تهیونگ:من نمیفهمم این نامه چه ربطی به من داره.
آقای کیم به طرف پسرش برگشت و گفت.
یونگ:یعنی میخوای بگی دست خطِ سوکجین رو نشناختی؟
تهیونگ با حیرت دوباره به نامه نگاه کرد...اون واقعا هیچی از سوکجین نمیدونست و اصلا دست خطش رو هم تاحالا ندیده بود...دوباره با حالتی گنگ به پدرش نگاه کرد که آقای کیم گفت.
یونگ:عکس های داخلِ پاکت و دربیار و نگاه کن تا بهت بگم قضیه از چه قراره.
با دست هایی که کمی میلرزید کاری که پدرش گفته بود رو انجام داد...چند عکس از مردی خوشچهره و
عکس هایی قدیمی از دوران دبیرستان سوکجین بود که توی اون ها با دوست هاش در حالت ها و جاهای مختلف عکس گرفته بود.
YOU ARE READING
Believe me [باورم کن]
Fanfiction[Completed] چیزی به عنوان سرنوشت از قبل تعیین شده وجود داره!؟ یا ما آدم ها با تصمیماتمون سرنوشتمون رو میسازیم!؟ اگه ما خودمون سرنوشتمون رو میسازیم پس باید پای عواقبِ تصمیم هات درست و اشتباهمون بایستیم. ژانر:romance،angst