طبقِ قولی که به وویونگ داده بود اون روز زودتر از همیشه از شرکت بیرون زد و به آپارتمانش رفت...تا در رو باز کرد و وارد سالن شد وویونگ رو دید که با کیکی کوچیک و شمعهای روشنش "تولدت مبارک "گویان به سمتش اومد.
وقتی وویونگ بهش رسید یک دستش رو دور گردنِ تهیونگ حلقه کرد و اون رو به جلو کشید و لبهاش رو بوسید...تهیونگ که تا قبل از دیدن این صحنه ها بخاطر کار زیاد خسته بود با بوسه ی وویونگ سر ذوق اومد و اون رو توی بوسه همراهی کرد.
وویونگ سرش رو عقب کشید و گفت.
وویونگ:تولدت مبارک عشقم...امیدوارم هر سال جشن تولدت رو کنار هم جشن بگیریم.
تهیونگ لبِ پایینش مکید و با خنده گفت.
تهیونگ:چیکار کردی؟ فکر نمیکردم بخوای اینجوری سورپرایزم کنی؟
وویونگ:حالا کجاش و دیدی؟ امشب شبِ توِ قراره هرکاری و که دوست داری انجام بدیم.
تهیونگ لبخندی خبیثانه زد و گفت.
تهیونگ:هر کاری که من دوست دارم همش مربوط به تختِ...ولی فکر نکنم تو تمامِ برنامه ات همین باشه.
وویونگ با خنده از تهیونگ جدا شد و به سمتِ میز تزئین شده که روش پر از غذا بود رفت و گفت.
وویونگ:چرا که نه؟ البته بعد از خوردن این شام که مخصوصِ تو سفارش دادم به کارهایِ موردعلاقه ی تو میپردازیم.
تهیونگ چشمکی به دوست پسرش زد و گفت.
تهیونگ:پس بذار من برم لباسم و عوض کنم بیام.
دنبال لباس مناسب توی کمد برای پوشیدن گشت که چشمش به جعبه ی سرمه ای رنگِ کف کمد افتاد...درش رو که باز کرد حلقه ی ازدواجِ خودش و سوکجین رو که از همون روزِ اول اینجا انداخته بود دید...یادِ سوکجین و سردرد و حالِ بدش افتاد...کلافه پوفی کشید و جعبه رو توی جیبِ کتش که آویزون کرده بود گذاشت.
وقتی سر میز رفت اونقدر قیافه اش تو هم رفته بود که وویونگ هم فهمید و گفت.
وویونگ:چیشد؟...چرا یهو انقدر قیافت رفت تو هم؟
تهیونگ که نمیخواست باز بحث جدیدی پیش بیاد به زور لبخند زد و گفت.
تهیونگ:چیزی نیست...خسته ی کارم...کارهای شرکت خیلی زیاد شده.
وویونگ "نچی" کرد و گفت.
وویونگ:اینجوری نمیشه....باید یه مسافرت باهم بریم تا یکم استراحت بکنی.
تهیونگ همونطور که از غذا میخورد گفت.
تهیونگ:فعلا که نمیشه...دفعه ی قبل نامجون و فرستادم ژاپن این بار من باید برم وقت مسافرت رفتن نیست.
وویونگ ذوق زده گفت.
وویونگ:چه بهتر...هم توی ژاپن به کارت میرسی هم چند روز اضافه میمونی تا استراحت بکنیم.
YOU ARE READING
Believe me [باورم کن]
Fanfiction[Completed] چیزی به عنوان سرنوشت از قبل تعیین شده وجود داره!؟ یا ما آدم ها با تصمیماتمون سرنوشتمون رو میسازیم!؟ اگه ما خودمون سرنوشتمون رو میسازیم پس باید پای عواقبِ تصمیم هات درست و اشتباهمون بایستیم. ژانر:romance،angst