《پارت یازدهم🔞》

274 38 83
                                    

سوکجین کل روز رو توی دانشگاه با ماسک گذروند و حتی مجبور شد ادای آدم های مریض و بی اشتها رو دربیاره تا مجبور نباشه ماسک رو برای غذا خوردن پایین بکشه و کبودی لبش معلوم بشه.

حتی وقتی خونه هم رسید به بهانه ی اینکه بیماریش انگار دوباره برگشته و برای اینکه خانوم کیم مریض نشه ماسکش رو در نیاورد و خودش رو توی اتاق حبس کرد.

غذایی که خدمتکار براش آورده بود رو خورد و حالا از شدت بیکاری حوصلش سر رفته بود و نمیدونست چیکار باید بکنه...بعد از کلی فکر کردن دوباره رفت سر وقت جزوه هاش و خودش رو با مرتب کردن اون ها سرگرم کرد که حس کرد صدای داد و بیداد خانوم و آقای کیم رو داره میشنوه.

با تعجب در رو باز کرد و بالای پله ها ایستاد...نمیدونست موضوع از چه قراره و باید چیکار بکنه.

وقتی خانوم کیم از اتاق کارِ شوهرش با گریه بیرون زد سوکجین نگران و ترسیده از پله ها پایین رفت و گفت.

سوکجین:زن عمو چی شده!؟

خانوم کیم تا نگاهش به سوکجین افتاد روی زانوهاش سقوط کرد.

سوکجین نگران خودش رو به خانوم کیم رسوند و اون و توی بغلش گرفت و گفت.

سوکجین:زن عمو...حالت خوبه؟

آقای کیم که تازه از اتاق بیرون زده بود و همسرش رو توی اون حالت دید به سمتش رفت و خواست اون رو از روی زمین بلند بکنه که با داد همسرش سرجاش ایستاد.

جینهی:به من دست نزن...دیگه نمیخوام ببینمت...با خودخواهیات زندگیمون و نابود کردی...چرا نمیذاری یه روز خوش داشته باشیم؟...چرا تمومش نمیکنی؟

بعد از گفتنِ آخرین جمله خانوم کیم با درد چشم هاش و بست و دستش رو روی قلبش گذاشت.

سوکجین ترسیده رو به خدمتکار گفت.

سوکجین:برو قرص هاش بیار به راننده هم بگو ماشین و آماده بکنه باید سریع بریم بیمارستان.

بعد بی توجه به آقای کیم که بالا سرشون ایستاده بود خانوم کیم رو برایداستایل بغل کرد و از خونه بیرون زد.

راننده اون ها رو به نزدیکترین بیمارستان جایی که سوکجین اونجا درس میخوند برد.

خیلی سریع خانوم کیم رو توی اورژانس بستری کردن و منتظر اومدن دکتر شدن.

سوکجین همینطور که نگران بالا سر خانوم کیم ایستاده بود متوجه اومدن دکتر شد...وقتی که سرش رو بالا گرفت با دکتر بی یونگ رو به روشد.

توی دلش لعنتی به شانس نداشتش فرستاد و سرش رو پایین انداخت...خوب میتونست نگاه دکتر بی یونگ رو روی خودش حس بکنه.

بدون اینکه نگاهش رو از خانوم کیم بگیره در جواب" چه اتفاقی افتاده ی" دکتر شروع به توضیح دادن کرد.

Believe me [باورم کن]Where stories live. Discover now