با این فکر خندهی ذوق زده ای کردم که هیونگ داد زد
×مگه با تو نیستم احمق
با ترس خودمو جمع کردم
+چ...چشم هیونگ
و خودمو سریع به حموم رسوندم که کمی بعد هیونگ اومد و با دیدنم دوباره با صدای بلند گفت
×چرا لباساتو رو در نیاوردی
نفس عمیقی کشیدم و با دستای لرزون لباسام رو درآوردم و خودمو گوشهی حموم رسوندم که کمرم به دیوار سرد خورد و باعث شد بعد از لرزش ریز بدنم لبخندی بزنم
هیونگ یه سطل پر از آب آورده بود و از سطل بخار درمیومد
+هیونگ؟ میشه یکم از اون آب بخورم؟
هیونگ درحالی که یه پیاله دستش بود گفت
×نه، بیا بشین اینجا
با تردید رفتم و جلوی تهیونگهیونگ زانو زدم که اونم کاسهی آب رو روی بدنم ریخت و باعث شد ذوق زده بخندم
+شامپوی توت فرنگی بزن هیونگی جیمینی با اون خیلی خوشبو میشه(نیم ساعت بعد)
+آخ هیونگ دردم گرفت
هیونگ دستم رو ول کرد از پشت دستش رو روی شکممگذاشت
×غذا میخوای؟
با ذوق لبخند بزرگی زدم و دستم رو روی دست هیونگگذاشتم
+آره شکمم خیلی گرسنشه حتی آقای خرس و خانم نارنگی هم گرسن...
وقتی دست هیونگ پشت گردنم نشست و منو به جلو خم کرد حرفم رو خوردم
+قراره باز باهم بازی کنیم؟
با صدای باز شدن زیپ شلوار هیونگ ناخداگاه سکسکه ای کردم
+ولی دردم میاد هیونگی خیلی درد دا...ره
هیونگ به حرفم توجهی نکرد و دوباره اون بازی دردناک رو شروع کرد
+آه هیو...نگ هوا آه سرد..ه س..سرما میخور..ی
با شنیدن صدای هیونگ که خش دار شده بود باعث شد لبخند بزرگی بزنم
×خفه شو اوم احمق، صدات آهه...حالمو به..م میز...نه..آی
وسط گریه هام خندهای کردم
+صدات خیلی قشنگه هیونگ دقیقا به جذابیه صدای آقای مینه همونی که همکار آپا بود، آره صدات جذابه...جذابه
بازیمون دیگه تموم شده بود و هیونگ که داشت دوباره آب میریخت روم نگاه خشمگینی بهم انداخت و منم با چشمای اشکیم بهش زل زدم اما یهو اخماش باز شد و منم ناخداگاه لپام شبیه توت فرنگی سرخ شد+هیونگی؟
هیونگ سرشو تکون داد و بازوم رو گرفت و بلندم کرد و باعث شد با درد ناله ی بلندی بکنم
+آی بوتیم درد گرفت هیونگ
هیونگ بدون توجه بهم یکی از لباسای راه راهم رو تنم کرد و یه شلوارک هم روی میز گذاشت
×بعدا خودت بپوش
لبمو گاز گرفتم و به لباسم که قدش بلند بود نگاهی انداختم
+چشم
هیونگ یه بطری آب و یه کیک رو روی میز کنار شلوارکم گذاشت
×اینارو کوفت کن
هیجان زده دستامو بهم کوبیدم و پاهامو با ذوق به زمین کوبیدم
+آخ جون کیک پرتقالیه
خودمو توی بغلش انداختم و روی پنجه پام بلند شدم و لبمو به لپش رسوندم
+تو بهترین هیونگ دنیایی از الهه ماه ممنونم که تورو هیونگم کرده
و ازش جدا شدم و کیکم رو برداشتم و توی آغوشم گرفتمش اما صدای بلند بسته شدن در باعث شد لبخندم محو شه
+ناراحت شد فکر کنم
مشتی به سرم کوبیدم
+جیمین اسکل، نمیدونی نباید بهه هیونگ دست بزنی؟ تو آدم چندشی هستی______________
کیکمو خوردم و سهمیه خانم نارنگی و آقای خرس رو هم دادم بهشون تا گرسنه نمونن
+حالا وقت نقاشی کشید...این چیه دیگه
با تعجب اون چیز مشکی رنگ رو برداشتم و به صورتم نزدیکش کردم که یهو روشنایی ای باعث شد چشمام درد بگیره
+آی اینکه گوشیه هیونگه
با دقت گذاشتمش رو به روی خودم و بهش زل زدم ولی بعد با تردید برش داشتم و نزدیک دماغم گرفتمش
+اومم بوی هیونگ رو میده، بوی هیونگ خوبه
با ذوق بدنم رو تکون دادم و روی زمین دراز کشیدم و گوشی خوشبو رو توی بغلم گرفتم
اما یهو به ذهنم رسید واسه هیونگ از خودم فیلم بگیرم چون از گوشیه آپا یاد گرفته بودم این کار رو
صفحه گوشی رو به زور باز کردم و از اون پایین تصویر آشنا رو به سمت بالا کشیدم که...تادا خودم رو دیدم
+اوه جیمینی چقدر تو زشتی چطور میخوای هیونگ دوستت داشته باشه هیونگ قشنگه، جیمینی بدبخت
دکمهی وسط رو زدم و صورتم رو تکون دادم و بعد لبخند بزرگی زدم
+سلام هیونگ جیمینی حرف میزنه، من میدونم ازم متنفری ولی من خیلی دوستت دارم اندازهی تموم شکلاتای دنیا اصلا...اصلا اندازه آسمون دوستت دارم هیونگی، ببخشید که اذیتت میکنم و وقتی بازی میکنیم همش تکون میخورم و گریه میکنم اما قول میدم دیگه از الان فقط بخندم تا بفهمی چقدر دوستت دارم و چقدر میخوام توام منو دوست داشته باشی و بغلم کنی و حتی...
با خجالت لبخندم رو کمی جمع کردم
+و منو ببوسی و منو بغل کنی و ببوسی و...آه دارم هی تکرار میکنم؟ آ..ره
وبعد با خجالت صفحه گوشی رو بستم و گوشی رو با شرم به قفسه سینم فشار دادم
+جیمینی احمقه، احمق نباید اون حرفارو میزدی که..خب اوکی بچه ها اینجوری درنظر بگیرید که جیمین یه همچین چیزی رو واسه هیونگ فیلم گرفته:>
البته داخل تلگرام ویدیوش رو میذارم داخل واتپد نمیشه:)داشتم خودمو دعوا میکردم که یهو در باز شد و قبل از اینکه به خودم بیام بازوم توسط دستای قوی و غول پیکر هیونگ گرفته شد
×گوشیم رو دزدیدی؟
با ترس سرمو به دوطرف تکون دادم
+ن..نه هیونگ جیمینی دزد نیست..نه اصلا جیمینی دزدی نمیکنه
با سیلی ای که هیونگ توی گوشم زد دستام قفل شد و گوشی از دستم روی زمین افتاد
+هق...ببخشید ازم ناامید نشو جیمین اسکل نیست من فقط...فقط از روی زم..ین پیداش کردم از روی زمین هیونگ اصلا...
با صدای داد هیونگ بدنم شروع کرد به لرزیدن
×خفه شو بابا هی یه جمله رو تکرار نکن اصلا میشه حرف نزنی؟
هق هقی کردم و لبامو روی هم فشار دادمبا رفتن هیونگ اشکامو با استینم پاک کردم و به سمت جعبم رفتم و از توش چسبای رنگی رنگی ای که اپا برای تولدم بهم هدیه داده بود رو برداشتم و روی دهنم رو کلی چسب زدم تا دیگه حرف نزنم آخه هیونگ دوست نداشت جیمینی حرف بزنه و جیمین میخواست هیونگ خوشحال باشه
با چشمای غمگینم به آقای خرس و خانم نارنگی نگاه کردم و با کمی تردید روی دهن اونارو هم چسب زدم چون شاید هیونگ صدای اونارو هم دوست نداشته باشه
YOU ARE READING
smile(ویمین)
Fanfictionفیکشن(لبخند) راجب یه پسری هست که اختلال ذهنی تقریبا خفیف داره و خیلی مهربونه و همیشه لبخند روی لبشه و میخنده و اوماش با یه آقا ازدواج میکنه که اون آقا یه پسر داره که به شدت از جیمین و اوماش متنفره اما وقتی اوما و آپاشون میمیرن قراره هیونگش چطوری با...