با مشت شدن دستاش نا امید نالیدم
+هیونگ؟
هیونگ بهم نگاهی کرد و در رو بست و قفل کرد که اون آقاعه با حرص گفت
٪هوی چرا درو میبندی
ترسیده پاهام رو جمع کردم تا هیونگ اگر خواست منو بزنه به شکم گردالوم نخوره چون خیلی درد میگرفت اونجوری و جیمینی تحملشو نداشت
با دیدن هیونگ که استینای پیراهنشو میداد بالا نفسم رو لرزون به بیرون پرت کردم
×بنظرت این بچه دروغ میگه؟
و بعد با داد خیلی خیلی بلند گفت
×ها؟ چی فکر کردی راجبش؟ که دیوونست و بیکس و کاره و میری بهش تجاوز میکنی و هیچکس کاری بهت نداره؟
با بهت به هیونگی زل زدم که شبیه قهرمان توی ذهنم بود دلم میخواست پاشم و کلی بغلش کنم ولی خیلی عصبی بود و داشت به اون آقاعه که با تعجب بهش نگاه میکرد نزدیک میشد
+هی...ونگ
با مشتی که هیونگ به صورت اون آقاعه زد هینی گفتم و خودم رو به گوشهی دیوار رسوندم و خانم نارنگی و آقای خرس رو توی بغلم گرفتم و سعی کردم با خوندن شعر خودمو اروم کنم و به اون دعوا نگاه نکنم چون دوباره دستام داشت میلرزید و این ترسناک بود
+پ...پرندهی سیاه توی شب ب...بالاش شکست ولی نموند..عقب ت..توی زندگی اینه همون لحظه که من..تظرش بودینمیدونم چقدر وقت گذشته بود و چندبار شعر رو خونده بودم ولی دیگ صدای ناله و کتک نمیومد و همچیز انگار آروم تر شده بود و در باز شد و با صدای بلندی بسته شد که دستم رو روی گوشم گذاشتم و فشار دادم
×جیمین؟
لبمو گاز گرفتم و با چشمای اشکی به هیونگ ک جلوم نشسته بود نگاه کردم
+هیونگ؟ هیونگ تو خیلی قهرمان خوبی هستی ممنون که نجاتم دادی حالا...حالا برای تشکر میخوای بازی کنیم؟ آره هیونگ؟ بازی؟
هیونگ کلافه و با صدای ارومیگفت
×اون کی بود ها؟
با ترس دستمو گذاشتم روی دست هیونگ که روی زانوش بود و گفتم
+هیونگی من...منپیش آقای خوشمزه کار میکنم و همه جارو برق ميندازم چون جیمینی زرنگه بعد...بعد این آقای بدجنس یه بار خواست توی دستشویی بوتی جیمین رو ببینه ولی جیمینی اجازه نداد بعد هیونگِ شماره دو اومد و جیمینیو نجات داد بعد اون آقاعه هم امروز اومد تا دوباره با جیمینی بازی کنه ولی هیونگیه قهرمان اومد و جیمینیو نجات داد
هیونگ دستش رو روی پیشونیش کشید و گفت
×دیگه حق نداری بری از خونه بیرون
با چشمای گرد به هیونگ زل زدم
+ولی جیمینی میخواد پول دربیاره تا آب و برق داشته باشیم
هیونگ که انگار عصبانی شده بود گفت.
×همین که گفتم توی خنگ کجا میخوای بری هان؟ مگه من علاف توام که همه جا دنبالت بیفتم که یکی بفاکت نده
کمی فکر کردم و با لبخند گفتم
+جیمینی...جیمینی فقط میره پولشو از آقای خوشمزه میگیره و میاد خب؟×خودم میبرمت فهمیدی؟ من حوصله دردسر ندارم
با ذوق چشمی گفتم و به سمت یخچال رفتم، هیونگ میخواست باهام بیاد بیرون حتما هم منو سوار موتور خفنش میکنه
ظرف غذایی که داخلش غذاهای خوشمزه که قاطی شده بود رو برداشتم و جلوی هیونگ که داشت با دستمال دستشو تمیز میکرد گذاشتم
+بفرمایید هیونگ این غذارو آقای خوشمزه داده بهم چونکه جیمینی خیلی زرنگه و خوب کار میکنه
هیونگ با صورت جمع شده به غذاها نگاه کرد و گفت
×این چه کوفتیه؟ غذاهای موندهی مردم رو میکنه تو ظرف بهت میده؟
بعد با صورت ترسناکش دستشو توی موهام کرد و کشیدشون و گفت
×میبینی؟ میبینی جامعه با توی اسکل چجوری رفتار میکنه؟ اونا از تو سواستفاده میکنن درست عین منکه دارم ازت سواستفاده میکنم میبینی؟ باز میخوای بری توی اون جامعه کوفتی؟ فکر نمیکنی اگر بمیری کمتر اذیت بشی هان؟
با بغض به صورت هیونگ نگاه کردم، درست نمیفهمیدم چی میگه یا منظورش چیه ولی میدونستم که دوباره از من متنفر شده_________________________
×همینجا بود؟
لبمو روی هم فشار دادم و گفتم
+اوهوم
و آقای خرس رو محکم تر بغل گرفتم، هیونگیه بدجنس منو سوار موتورش نکرد با اینکه کلی التماسش کردم با صدای آروم آقای خرس بهش نگاه کردم
+جیمینی انقدر بدجنس نباش همین که هیونگی اومده و اوردتت تا پولتو بگیری خیلی خوبه مگه نه؟
لبخند بزرگی زدم و برگشتم تا به هیونگ نگاه کنم اما انگار رفته بود تو برای همین با عجله در رو فشار دادم و وارد مغازهی آقای خوشمزه شدم که دیدم صدای داد و فریاد میاد
+ه..یونگ هیونگی نترس جیمینی میاد نجاتت میده
و با ترس دویدم سمت جایی که صدای داد هیونگ رو میشنیدم و دیدم هیونگ داره آقای خوشمزه رو میزنه و هیونگِ دو داره جداش میکنه
×تو چی فکر کردی پیش خودت مردک لاشخور؟ که میتونی به این راحتی اذیتش کنی هان؟
گریمگرفته بود برای همین رفتم جلو و بازوی هیونگ رو گرفتم و با بغض گفتم
+هیونگ؟ هیونگی ولش کن اصلا..اصلا همچیز تقصیر منه نزنش دستت درد میگیره هق
هیونگ ازش جدا شد و به من زل زد و بعد به اقاعه که داشت ناله میکرد نگاه کرد
×واقعا چطور تونستی این بچرو اذیت کنی؟
باز خواست کاری کنه ک هیونگِ شماره دو اومد و کشیدش کنارتهیونگ عجیب شده توی این پارت..نظر شماهم همینه؟اگر بتونید حدس بزنید دلیل رفتاراش چیه جدیییییی پارت هدیه مدم
بچا راستش علت تاخیر در پارت گذاری اینه که حمایت نمیکنید
من به بچههای داخل گپ هم گفتم
راستش من واقعا نمیگم فیکام خوبن ولی حداقل یکم لایق حمایت شدن هستن ک...
به هرحال من فقط دارم ادامه میدم بخاطر ریدرای قشنگین که حمایت میکنن
گربان شما نویسنده❤️
مراقب خودتون باشیدددد شب بخیررر
YOU ARE READING
smile(ویمین)
Fanfictionفیکشن(لبخند) راجب یه پسری هست که اختلال ذهنی تقریبا خفیف داره و خیلی مهربونه و همیشه لبخند روی لبشه و میخنده و اوماش با یه آقا ازدواج میکنه که اون آقا یه پسر داره که به شدت از جیمین و اوماش متنفره اما وقتی اوما و آپاشون میمیرن قراره هیونگش چطوری با...