فردا شده بود و من هنوز گوشهی اتاق مچاله شده بودم چون از جیمینی بدم میومد
چسبای رنگی روی دهنم خیس شده بود و داشت میفتاد برای همین با اخم کندمشون و با داد گفتم
+چسبای بدجنس شما میخواید هیونگ از دستم ناراحت بشه من میدونم
لبمو جمع کردم و سرمو چرخوندم که نگاهم به دفتر نقاشیم خورد برای همین لبخندی زدم و چهاردست و پا خودم رو به دفترم رسوندم و برش داشتم
+باید چی بکشم؟ آها
با خوشحالی دستمو بهم کوبیدم و دفترم رو باز کردم و جامدادیم رو خالی کردم روی زمین
مداد زردمو درآورد و خورشید رو کشیدم و بعد خونرو و حالا وقتش بود که خودمو و هیونگ رو وقتی داشتیم بازی میکردیم بکشم خب اول جیمینی رو کشیدم و بعد هیونگ و با خوشحالی دستم رو بهم کوبیدم و بدنم رو تکون دادم
+جیمینی و هیونگ دارن بازی میکنن، جیمینی خوشحاله ولی هیونگ عصبانیه چقدر ترسناکبچهها...😂خب خب میدونم شاید بنظر خنده دار باشه ولی برای اینکه راحت تر تصور کنید من سعی کردم با کلی پاک کردن و کشیدن یه جورایی شبیه چیزی که تو ذهنم تصور میکنم نقاشی ای که جیمین کشیده رو بکشم پس لطفا بدانید و آگاه باشید که باید یه جوری میکشیدم که انگار جیمین داستان کشیده اونو
همینجوری داشتم با ذوق به نقاشیم نگاه میکردم که یهو نگاهم به ابروهای گره کردهی هیونگ خورد و قلبم تند تند تپید
+نکنه هیونگ ناراحته و داره مثل آپا اذیت میشه؟ هاربوجی میگفت که آپا بخاطر کار کردن مرده پس نکنه هیونگم بخاطر اینکه زحمت میکشه بمیره؟
لبمو گاز گرفتم و مدادرنگیام رو که وسط خونه ریخته بودم رو جمع کردم و نقاشیم رو کنار بقیه نقاشیهایی گذاشتم که انگار هیچوقت قرار نبود بره روی دیوار تا من ذوق کنم
آهی کشیدم و به آقای خرس نگاه کردم که نگاهم به کیک پرتقالیش که روی پاهای تپلوش بود خورد برای همین آب دهنم رو با صدا قورت دادم
+آقای خرس؟ چرا کیکتو نخوردی؟ دوستش نداری؟
با مهربونی لبخندی زدم و دستش رو نوازش کردم
+اشکال نداره غصه نخور من خودم کمکت میکنم تا بخوریش
و کیکش رو برداشتم و توی دهنم گذاشتم
+نگران نباش من خوردمش تا تو اذیت نشیکمی از آب داخل بطری خوردم و پاشدم و شلوارسفید قشنگم رو پوشیدم و دستمو با ذوق دستمو بهم کوبیدم
وبه سمت در برگشتم که یهو یادم اومد هیونگ بهم گفته نرم بیرون
با لبهای آویزون به چشم گرد آقای خرس نگاه کردم
+هیونگ گفته جیمینی نره بیرون ولی
آقای خرس با صداش که شبیه من بود گفت
+جیمینی، هیونگ حالا حالا نمیاد که تو فقط برای خوشحال کردنش میری سرکار یادت رفته؟
ایندفعه خانم نارنگی با صدای نازک تری گفت
+تازه اگر ببینه جیمینی آب و برق رو وصل کرده میخنده یادت رفته هیونگی چقدر جذاب میخنده؟
اخمی کردم و گفتم
+هیونگی فقط مال جیمینه شما که نباید بهش بگید هیونگ
آقای خرس با ناراحتی گفت
+جیمین؟ تو خیلی بدجنس شدی نباید با ما بد حرف بزنی
غمگین دست آقای خرس رو گرفتم و گفتم
+ببخشید من یکم مثل هیونگی عصبانی شدم...حتما قیافم خیلی ترسناک شده متاسفم
ایندفعه خانم نارنگی گفت
+شمع های اوما هم داره تموم میشه اگر پول نیاری شبها میترسیم
آهی کشیدم و بعد از کمی فکر کردن دستامو بهم کوبیدم
+پس جیمینی میره سرکار اونوقت هیونگ میخنده(بیرون از خونه)
با لبهای آویزون به مغازهها نگاه کردمو آقای خرس رو به خودم فشار دادم اون رو با خودم آورده بودم چون اون بوی هیونگ رو میده و جیمینی از مردم میترسه پس آقای خرس مثل هیونگ قرار بود مراقبش باشه
نگاهم رو به کفشام که شصتم ازیکیش بیرون اومده بود و سلام میکرد، دادم
جیمینی باید چیکار کنه؟ همون بازی هایی که هیونگ انجام میده و جیمین بخاطرش غذا میگیره؟ یعنی اگر با مردم از اون بازیای دردناک انجام بده اونا بخش پول میدن؟تاحالا واسه کشیدن یه نقاشی انقدر فسفر نسوزونده بودم🤣
خب دردسرای جیمنیی شروع شد..الفاتحه
عزیزانم اینم یه پارت از لبخند
و خب اینکه پارتای بعدی احتمالا سریعتر و تند تند گذاشته بشن تا این مولتی شات یا فیکم تموم شه و من کمتر عر بزنم واسه معصومیت جیمین:>
شبتون بخیرر
YOU ARE READING
smile(ویمین)
Fanfictionفیکشن(لبخند) راجب یه پسری هست که اختلال ذهنی تقریبا خفیف داره و خیلی مهربونه و همیشه لبخند روی لبشه و میخنده و اوماش با یه آقا ازدواج میکنه که اون آقا یه پسر داره که به شدت از جیمین و اوماش متنفره اما وقتی اوما و آپاشون میمیرن قراره هیونگش چطوری با...