مسکو شهری با دو چهره متفاوت
مردمی درونگرا منطقی و به شدت کم حرف البته تمام اینها تا دوازده شب ادامه دارند و بعد از دوازده مردم واقعی بیدار میشوند بدون هیچ محدودیتی به دنبال خوش گذرانی میروند اما مدیریت هر چهره مسکو به دو نفر متفاوت واگذار میشود برای تعادل میان مجرمان و خلافکاران در برابر سیاستمدار ها------**
با لرزش تلفنش بیدار شد شب جوری خسته بود که حتی به یاد نمی اورد کی کجا به چه شکلی خوابیده بود
امروز اولین روزی بود که مسکو آمده بود
بلند شد دست آبی به صورتش زد پله ها را یکی دوتا پایین رفت بالشی به طرفش پرت شد
تهیونگ:ها چیشد
مغزش هنوز لود نشده بود نگاهی به اطراف انداخت جیمین با لبخند نگاهش میکرد
جیمین:اووو چه عجب شاهزاده بیدار شدن
از روی شوخی تا کمر خم شد
جیمین:باعث افت...
با بالشی که به صورتش خورد به خودش اومد
تهیونگ:قهوه منو بیار کنیز بدبختتت
جیمین با تعجب نگاهی به تهیونک انداخت:ببخشید؟چی شنیدم؟ با من بودی؟
تهیونگ به طرف قهوه ساز رفت: غیر از منو تو کسی اینجا هست؟راستی چجوری اومدی داخل؟
جیمین چشم غره سنگینی رفت:صبح زود اومدم مامانت داشت میرفت منم کلیدو ازش گرفتم خیلی باهوشم مگه نه؟
تهیونگ نفس عمیقی کشید! زیر لب زمزمه کرد:مامانم..
جیمین متوجه سنگینی جو شد:راستی امروز اولین روزت توی موسکوعه دوس داری چیکارا بکنیم؟
تهیونگ نخودی خندید:خب تو اینجا رو بیشتر از من میشناسی ببینم کجا رو لایق من میدونی
جیمین ابرویی بالا انداخت:جا که هست اما دوس پسرت هم قراره بیاد؟
تهیونگ تازه متوجه اوضاع شد اوهههه گند زده بود فئودور را به کل فراموش کرده بود با عجله به طرف تلفنش رفت**------
ساشا:قربان همه چیز روبه راه؟!
اتاقش کله ظهر در تاریکی شب فرو رفته بود ساشا با خونسردی وارد اتاق شد به این رفتارهای اربابش عادت کرده بود گرچه ته دلش هنوزهم از او میترسید اما خب اربابش تنها چیزی بود که داشت
یکی از در ها باز شد با کت شلوار سیاه رنگی بیرون آمد البته رگه های قرمز رنگ روی کت شلوار گران قیمتش زیادی خودنمایی میکردند
صدایی گرفته جوابش را داد: صبح بخیرساشا
گونه هایش سرخ شدند اما صورتش جدی تر از قبل شد:الان ظهره قربان
جوابش یک نگاه تیز از سمت اربابش بود:جدی؟
دوباره درگیره دکمه پیراهن سیاه رنگش شد و بعد از بستن به سمت لنز های روی میز رفت:خب برنامه امروز چیه؟!
ساشا گلویی صاف کرد:خالی تا شب البته یه مسابقه دارین
خندید:عالیه پس بهتره یه لذتی از امروز ببریم مگه نه؟کم پیش میاد تمام روز بیکار باشم
ساشا:همینطوره به راننده میگم ماشینتون رو آماده کنه
بی صدا خندید:ممنون اما امروز خودم میرونم
ساشا:اما..
جوابش دوباره نگاه تیز اربابش بود از این نگاه متنفر بود:بله قربان------**
تهیونگ شلوارک جینی پوشید و یک تیشرت سفید رنگ ساده ای به تن گرفت و بیرون رفت جیمین به ماشین گران قیمتش تکیه داده بود بوی عطرش از آنجا هم به مشامش میخورد به طرف ماشین رفت
جیمین:سلام بلد نیستی زبون بسته؟
تهیونگ:به تو چه آخه مرتیکه الاغ
جیمین ابرویی بالا انداخت:هنوز دلخوری؟راستی فئودور هم میاد؟!
تهیونگ:اوهوم لوکیشن کافهای که برام فرستاده بودی رو براش فرستادم
جیمین:عالیه راستی شب قراره بریم به یکی از بزرگترین مسابقه های مسکو
تهیونگ ذوق زده شد :شوخی میکنی؟!تو که گفته بودی باید از یه ماه پیش باید رزرو کنیم
جیمین خندید:خب ممکنه یکم پارتی بازی داشته باشم
YOU ARE READING
Moscow Nights
Romanceتهیونگ پسره 18 ساله برای تعطیلات به مسکو میاد به اجبار دوستاش به یکی مسابقات زیرزمینی میره دنیای اون پایین عجیب تر از چیزیه که فکرش رو میکرد یه چیز متفاوت توی وجودش بیدار میشه چیزی که حتی برای خودش هم عجیب بود تهیونگ شروع به سرپوش احساساتش میکنه ا...