hello Moscow

27 3 0
                                    

بلاخره برگشته بود مسکو
به ساختمون بلندو لوکس رو به روش نگاه کرد عرق سردی روی کمرش نشست
جونگکوک:همیشه کنارتم
این جمله کافی بود تا تموم نگرانی هاشو بریزه دور و همراه مرد سیاستمدار وارد ساختمون بشه با ورود هر دو همه از روی احترام برا جونگکوک بلند شدنو خوش آمد گفتن
قبلا شنیده بود روس ها مردم خونسرد بداخلاق خون خواه و کمی مغرور هستن خودشون رو بهترین نژاد میدونستن البته حق هم داشتن
دختری بلوند با موهای کوتاه مصری با لبخند به طرفشون اومد:آقا یکم زود نرسیدین
لحن خیلی آرومی داشت اما جمله پر از طعنه بود
جونگکوک:و من از کی کارم رو برای یه کارمند ساده توضیح میدم
شکننده بود بی پروا مثل همیشه ادامه داد: تهیونگ یه مدت رو اینجا کنار من می مونه مطمئنم قرار با احترام باهاش رفتار کنین
با اسم تهیونگ توجه ها به طرفش جلب شد
ریز خندید: سلام
ریسا لبخند ژوکوند زد:با چه نسبت
جونگکوک با سردی بهش نگاه کرد و با لحنی که مشخص بود از لحن ریسا خوشش نیومده زمزمه کرد:تهیونگ پسر آقای کیم ماهیون هستن برای یه سری کارا اومده پیش من
همه با لبخند جوابش رو دادن
جونگکوک دستشو گذاشت پشت کمر تهیونگ  و به طرف پله ها رفت:میتونین برگردین سر کارتون

جونگکوک در اتاقش رو باز کرد و وارد شدن دکور دلنشینی داشت برعکس اتاقش توی شهر زیرزمینی معلوم بود جونگکوک عاشق رنگ طوسیه با اینکه اشاره ای بهش نمی‌کرد

جونگکوک:از امروز اینجا می مونیم
تهیونگ:کجا؟!تو اتاق کار
جونگکوک دست به سینه جواب داد:نه اتاقم هنوز آماده نیس
تهیونگ با لجبازی جواب داد:مگه تو این ساختمون به این بزرگی اتاق دیگه ای نیست که من قراره با تو بمونم؟!
جونگکوک:,۲۶تا اتاق خالیه اما تو با من می مونی!
تهیونگ:نه بابا جدی تنهایی تصمیم گرفتی؟!
جونگکوک چند قدم جلو رفت: عجیب داری میری رو مخم
تهیونگ:اما من نمی‌خوام با تو بمونم
جونگکوک:بسه!دلم نمیخواد اول کاری باهم بحث کنیم تو راحت تو اتاق بخواب من همینجا می مونم خوبه؟!
خجالت کشید یکم داشت بچه بازی در می آورد جونگکوک تا الان حتی  یکبار هم کاری نکرده بود که تهیونگ احساس ناامنی بکنه
تهیونگ:منظورم این نبود
جونگکوک به طرف در رفت:استراحت کن کسی نمیاد تو اتاق من میگم برات غذا بیارن
تهیونگ:چیزی نمی‌خوام فقط..بمون
و قلب جونگکوک تپش گرفت نباید حرفای یه بچه اینجوری هوایی‌اش میکرد داشت کی رو گول میزد؟نه یک دل بلکه صد دل عاشق این پسر شده بود به طرف تهیونگ برگشت: همینجام باید یه سر به بقیه بزنم
و رفت مثل همیشه...
~~~~
با خستگی پله ها رو بالا رفت با زنگ خوردن تلفنش ایستاد کارن بودسایت خبری مسکو{هواپیمای سیاستمدار بزرگ چند دقیقه پیش فرود اومد بعد از غیبت طولانی آقای جوئن امروز به مسکو برگشتن}
چطور این همه زود خبرش پخش شده بود راهشو ادامه داد که دوباره نوتیف دیگه اومد:{دیده شدن سیاستمدار بزرگ با پسر کیم ماهیون}
لعنتی...

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: 2 days ago ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Moscow Nights Where stories live. Discover now