و در آخر اتفاق افتاد
چهوون و یونجین به مدت یک ماه با هم قرار گذاشتن. و تو این یک ماه ، همونطور که چهوون خواسته بود اونها اصلا نزدیک هم نشدن و ارتباطشون با همدیگه فقط در حد حرف های عاشقونه و بغل و بوس باقی موند
وونبین و ما بقی هم دانشگاهیِ چهوون از رابطه اونها خبر دار شده بودن، ولی تنها ساکورا بود که از این ارتباط خوشحال بود و به لطف اون ، کسی دیگه جرئت نمیکرد راجبشون بد بگه یا دوست صمیمیشو اذیت کنه
- - - - - - - - - - - - - - -
تو یکی از شب های معمولی و همونطور که چهوون پشت لپ تاپش نشسته بود.
ناگهانی گوشیش زنگ خورد، تا چهوون با دیدن اسم یونجین روی صفحه تماس،
بلا فاصله پاسخ بده و بگه:"سلام بیب حالات چطوره؟"
"چهوون! من خوبم..حقیقتش میخواستم ببینمت"
چهوون با شنیدن صدای مضطربش کمی نگران شد و بعد پرسید:"چیزی شده؟من الان تو خونم"
"خونه ای؟ پس زود باش لباس عوض کن و خودتو برسون پشت بوم دانشگاه!!"
"چی شده یونجین؟ داری نگرانم میکنی.."
"هر وقت رسیدی توضیح میدم"
گفت و بدون اینکه منتظر جواب چهوون باقی بمونه تماس رو سریع قطع کرد، چهوون که حالا شدیدا مضطرب شده بود با عجله گوشی رو به سمتی پرت کرد و به سمت کمد لباساش دوید.
حتی ساکورا هم نبود که تو این موقعیت کمکش کنه! پس سریع یه هودی صورتی و شلوار جین پوشید و بدون هیچ آرایشی، فقط با یه رژ لب کمرنگ، از خونه بیرون زد.
- - - - - - -
توی تاریکی شب،
تنها نسیم خنک میوزید و چراغهای شهر مثل الماسهای درخشان توی اون تاریکی میدرخشیدند.چهوون که به تازگی به مقصد رسیده بود با تمام سرعتی که داشت از تاکسی پیاده شد و با قدمهای تند و نفسهای بریده به سمت دانشگاه دوید.
هنوز چند قدمی به دانشگاه مونده بود که از دور متوجه سایهی یونجین روی پشت بوم دانشگاه شد تا اینبار با تمام سرعت و عجله ای که داشت از پلهها بالا بره و به محض برخورد نگاهش به یونجین که به نردههای پشت بوم تکیه داده بود فورا فریاد کشید و گفت:
YOU ARE READING
Your Sister's Girlfriend
Romance- - - - - - - - - - وقتی چهوون با یه پسر قرار میذاره و بعد متوجه میشه که عاشق خواهرشه - - - - - - - - - - ------------------------------------- 🌸 ─── ❛ 𝐍𝐀𝐌𝐄:: ( your sister's girlfriend) ✧ ׅ ࣪. 𝐆𝐄𝐍𝐑𝐄:: COMEDY / DRAMA ꒰ ︎🌸 𝐂𝐎𝐔𝐏𝐋𝐄...