( 6 )

39 18 14
                                    

و در آخر اتفاق افتاد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

و در آخر اتفاق افتاد

چه‌وون و یونجین به مدت یک ماه با هم قرار گذاشتن. و تو این یک ماه ، همونطور که چه‌وون خواسته بود اونها اصلا نزدیک هم نشدن و ارتباطشون با همدیگه فقط در حد حرف های عاشقونه و بغل و بوس باقی موند

وونبین و ما بقی هم دانشگاهیِ چه‌وون از  رابطه اونها خبر دار شده بودن، ولی تنها ساکورا بود که از این ارتباط خوشحال بود و به لطف اون ، کسی دیگه جرئت نمیکرد راجبشون بد بگه یا دوست صمیمیشو اذیت کنه

- - - - - - - - - - - - - - -

تو یکی از شب های معمولی و همونطور که چه‌وون پشت لپ‌ تاپش نشسته بود.

ناگهانی گوشیش زنگ خورد، تا چهوون با دیدن اسم یونجین روی صفحه تماس،
بلا فاصله پاسخ بده و بگه:

"سلام بیب حالات چطوره؟"

"چه‌وون! من خوبم..حقیقتش میخواستم ببینمت"

چه‌وون با شنیدن صدای مضطربش کمی نگران شد و بعد پرسید:"چیزی شده؟من الان تو خونم"

"خونه ای؟ پس زود باش لباس عوض کن و خودتو برسون پشت بوم دانشگاه!!"

"چی شده یونجین؟ داری نگرانم میکنی.."

"هر وقت رسیدی توضیح میدم"

گفت و بدون اینکه منتظر جواب چه‌وون باقی بمونه تماس رو سریع قطع کرد، چه‌وون که حالا شدیدا مضطرب شده بود با عجله گوشی رو به سمتی پرت کرد و به سمت کمد لباساش دوید.

حتی ساکورا هم نبود که تو این موقعیت کمکش کنه! پس سریع یه هودی صورتی و شلوار جین پوشید و بدون هیچ آرایشی، فقط با یه رژ لب کمرنگ، از خونه بیرون زد.

- - - - - - -

توی تاریکی شب،
تنها نسیم خنک می‌وزید و چراغ‌های شهر مثل الماس‌های درخشان توی اون تاریکی می‌درخشیدند.

چه‌وون که به تازگی به مقصد رسیده بود با تمام سرعتی که داشت از تاکسی پیاده شد و با قدم‌های تند و نفس‌های بریده به سمت دانشگاه دوید.

هنوز چند قدمی به دانشگاه مونده بود که از دور متوجه سایه‌ی یونجین روی پشت بوم دانشگاه شد تا اینبار با تمام سرعت و عجله ای که داشت از پله‌ها بالا بره و به محض برخورد نگاهش به یونجین که به نرده‌های پشت بوم تکیه داده بود فورا فریاد کشید و گفت:

Your Sister's GirlfriendWhere stories live. Discover now