یه جا خوندم که میگفت برای انتقام گرفتن نباید از قانون فراتر رفت. قانون همیشه مضحکهای بود برای مردم. همه میگفتن با قانون عدالت وجود داره؛ تنها چیزی که هیچوقت وجود نداشت، عدالت بود.
برای هر کسی، عدالت فرق میکنه.اگر مردی به دخترش تجاوز کنه، شاید چند سال بره زندان. اگر فردی مرتکب قتل شه، خانواده مقتول میتونن درخواست قصاص رو بدن؛ در غیر این صورت، حکمش حبس ابد خواهد بود.
ولی انگار که منم محکوم به این حبس ابدم. تا ابد، قراره درون مرز های تنت، زندانی باشم.
من کسی بود که پادزهر رو در دستهام داشتم. ولی چرا انگار خودم به زهر احتیاج داشتم؟ چرا این ثانیههای لعنتی نمیگذشتن؟ چرا این روز های زهرآگین تموم نمیشد؟
چرا نمیتونستم برگردم؟
دیدن اون چشمهای خالی از احساسم، من رو میترسوند. تیغ نگاهم، من رو شرحه شرحه میکرد.
قبل از اینکه چونهات رو بگیرم و لبهاتو ببوسم... تو میتونی منو برگردونی و ما تموم کنترل خودمون رو از دست میدیم. قبل از اینکه متوجه شی! حداقل تو منو داری.
برای شب.
بدنهامون به هم کشیده میشد و من فکر میکردم که این بهشته. دوست داشتم تا ابد ادامه پیدا کنه.
هرکاری میکردم تا این جادوت از روی من برداشته شه.
من که میدونم تو منو میشناسی. ولی هنوز نیمهی تاریک وجودمو ندیدی.
آیا من بیگناهم تا زمانی که جرمم ثابت شه، یا وقتی جرمم ثابت شه بیگناهم؟
و من هردو مون رو توی شعله ها انداختم. وقتی توی شعلهها افتادیم، یه چیزی از بین رفت! چون میدونستم این آخرین باره...
من فرزند قتلم.
درست همونطور که خانوادهام به قتل رسید.راه آسونی نیست. مطمئناً قرار نیست باشه. ولی از یه چیزی مطمئنم. قرار بود دوباره قانون برجا شه.
من خود عدالتم؛ من... فرزند عدالتم.
AN ORIGINAL TAEKOOK FANFICTION
YOU ARE READING
「𝙀𝙘𝙝𝙤𝙚𝙨 𝙤𝙛 𝙧𝙚𝙙𝙚𝙢𝙥𝙩𝙞𝙤𝙣 || 𝗩𝗸𝗼𝗼𝗸」
Mystery / Thriller「پژواکهای رستگاری」 ژانر : جنایی / رومنس / انگست / ... / اسمات کاپل : اصلی ؛ تهکوک - فرعی ؛ مینوون میگن عشق زخمها رو التیام میده، ولی زخمهای جونگکوک درسهای تلخی بودن که با تاریکی درونش پیچیده شده بود. زندگیش مجموعهای از سایههای تاریک بود...