_میتونی جونگین کسی متوجه نمیشه_احمقی؟ هر بسته ی شیشه ی مورفین صدتاست میخوای پنجاه تاشو بدم به تو؟ هر بسته هم توی اینجا هم بیمارستان چک میشه میخوای کسی متوجه نشه؟
تن صدای جونگین از درخواست جیسونگ بالارفته بود.
جیسونگ نگاهی از محافظ شیشه ای به کارکنای اونجا کرد تا توجه کسی رو جلب نکرده باشن.
_جونگین من یک فکری دارم کمکم میکنی درسته؟جونگین بدون حرفی منتظر صحبت های جیسونگ مونده بود.
نمیتونست زیاد به چشمهای سرخاش نگاه کنه!
_تو میتونی جای پنجاه تا مورفین..مورفین تاریخ مصرف گذشته بزاری..جونگین با ناباوری به جیسونگ که همچین فکر کثیفی کرده بود نگاه کرد:
_تو کی وقت کردی انقدر عوضی بشی؟ اون مورفینا برای بیمارستانه میفهمی؟ یا انقدر خودخواه شدی که نمیخوای اینو درک کنی؟_قرار نیست که کسی بفهمه کار تو بوده و برات بد بشه!!
حالا هردو تن صداشون بالا بود، هردو عصبی از احمق بودن همدیگه!
هر دو توی ذهنشون فرد مقابل رو احمق فرض میکردن، یکی از سادگی و دیگری از عوضی بودن!
جونگین نمیدونست چه حرفی بزنه، پس فقط به جیسونگ خیره شد.جیسونگ نباید بلند با جونگین صحبت میکرد، ممکن بود جونگین هیچوقت کمکش نکنه پس دوباره به ارومی حرف هاش رو به گوشش رسوند:
_میدونم خودخواهم..من با این مشکلی ندارم جونگین! من برای خودمو مینهو خودخواهم..بهت قول میدم مشکلی برات پیش نمیاد..اصلا اون بسته ی نصف رو کنار مورفینای تاریخ مصرف گذشته بزار تا کسی متوجه نشه..اگه، اگه توی شمارش مشکلی پیش اومد فقط یک جعبه پر از مورفین های مصرف گذشته توی کامیونِ توزیع بزار. من یهکاری میکنم تا به بیمارستان نرسه!..جونگین میشه فقط به خودت و من فکر کنی؟
_چرا مورفینای تاریخ مصرف گذشته رو به تو ندم؟
جونگین صدای لرزیده اش رو به گوش های جیسونگ رسوند.
_میخوای بمیرم؟ چرا نمیخوای بهم کمک کنی؟ فقط پنجاه تا از بیست بسته مورفین تاریخ مصرف گذشتس جونگین..اگه مورفینا اثر نکنن پس میفرستنش این مشکلی برات ایجاد میکنه؟
جونگین نفسش رو با لرزش بیرون فرستاد و ارتباط چشمیشو با جیسونگ قطع کرد.
_همه ی پولشو بهم میدی!همه شو!جیسونگ با نفس راحتی سرشو تند تکون داد. بالاخره تونسته بود...
_همش ماله تو فقط میخوام منو مینهو بی دردسر باشیمجونگین از اسم مینهو خسته شده بود!
ازاینکه برادرش فقط یک پسر غریبه رو میدید خسته شده بود!
چاپستیکاشو به کاسه ی رامیون سرد شده چرخوند و گفت:
_از دیروز مواد دارویی توزیع شدن. فردا صبح قبل از طلوع این بسته های مونده توزیع میشن، بعد از طلوع بیا، کنار در پشتی میزارمشون. خودتو به کسی نشون نده!جیسونگ نامطمئن مکث کرد.
تا فردا باید سگ دیوانه رو دست به سر میکرد و بعد با مورفین پیشش میرفت..دوست نداشت دوباره برای مینهو دردسر درست کنه..
_برو بیرون!با صدای جونگین نفس عمیقی کشید. چاره ای جز صبر و فرار نداشت، امیدوار بود اون سگ هم کمی صبر کنه!
اخرین نگاه رو به برادرش انداخت و راه خروج رو پیش گرفت.از اخرین باری که جونگین رو دیده بود فقط چندماه میگذشت؛ شاید جونگین فکر میکرد برادرش همون روز قدم هاشو محکم برداشته و از پیشش رفته، اما جیسونگ بهش نگفته بود همیشه اون کسی بوده که از دور نگاهش میکرده.
بهش نگفته بود که سه سال پیش، قدم هایی که برداشت ردشون پر از ترس و حسرت بود.
شب ها و روزهایی رو یادش میاد که همراه مینهو، جونگین رو دنبال میکردن تا جیسونگ بتونه برادرشو ببینه اما تنها وقتی جرعت حرف زدن پیدا کرده بود که قضیه به خودشون مربوط نبود!
جیسونگ میدونست یک عوضیِ ولی میتونست ازین به بعد جرعت حرف زدن با جونگین رو داشته باشه..میتونست؟
YOU ARE READING
DOPAMINE [Minsung]
Romance" بعد از زندگیای که توی بالاترین حد از دوپامین ساختم، میتونی بهم بگی خودخواه، عوضی. اما بزار قبلش بگم، من عاشق خودخواه بودن برای 'اون پسر' بودم. " - هان جیسونگ -