SEVEN &...

98 20 4
                                    


دوازدهم ژانویه
10:37pm

_هی هان جیسونگ تازه اومدی؟

_پخش کننده ی جدید سگ دیوونه خیلی احمقه!

_نه منظورم این نیست که نگرانتم اما میگم که باید مراقب همچین افرادی باشی یهویی اسلحه شونو میبینی..اَه اصلا به من چه

_کی گفته من دنبال توهم؟ من دارم راه خودمو میرم تو دنبالم نیا!

_قبول، تو بردی من ازت خوشم میاد
_میدونم توهم از من خوشت میاد هان جیسونگ نیاز نیست پنهانش کنی.

_فکرنکنی عاشقتم! مطمئن باش.

_وقتی میگی تنهایی عصبی میشم! خب جونگین برادرته که باشه من اینجا چیز مهم تریم!

_منو تو باهم تنهاییم و این منو خوشحال میکنه جیسونگا

بدون اینکه مینهو رو ببینه صدای مینهورو با جمله هایی که قلبشو به تپش می انداختن رو میشنید.
جیسونگ هوشیار نبود اما صدای مینهو و جملات توی گوشش میپیچید:
_مین..

_من روراستم!، عاشقتم
_باشه فهمیدم جونگین کار پیدا کرده منم پنج دقیقه منتظرم تا منو ببوسی.

_باید بری جیسونگی

جمله اخر به گوشش اشنا نبود و با نور سفید ناگهانی همه ی صداها از بین رفت.
چشماشو به ارومی باز کرد که سرم خالی در دیدش قرار گرفت.

پرستار وانگ با باز شدن ناگهانی چشم های جیسونگ بزاقشو به سختی پایین فرستاد و سرم رو از دست جیسونگ بیرون کشید:
_الان..خوبی؟

عرق پرستار با سکوت جیسونگ بیشتر میشد:
_باید بهتر باشی دز دارو زیاد بود

و با خنده ای زورکانه سرم رو نشون داد.
اما بازهم جیسونگ کاری جز خیره شدن به سرم انجام نمیداد.

پرستار وانگ که نمیتونست به این سرنوشتی که برای این پسر درست کرده نگاه کنه پشتش رو به جیسونگ کرد و مشغوله جمع کردن سرنگ ها به میز کنار دیوار شد و سعی کرد لرزش صداش مانع از حرف زدنش نشه:

DOPAMINE [Minsung]Where stories live. Discover now