دکتر با وارد شدن به اتاق عمل، پرستار های شکه و صدای بیب پی در پی ای رو از مانیتور میشنید.دکتر رو به پرستارتازه کاری که سرنگی با محتویات نصفه در دست داشت گفت:
_چیشده؟
_دکتر برای بیهوشی و کاهش درد مورفین تزریق کردم اما ضربان قلبش بیشتر شده هنوز درد داره.دکتر بالای سر مینهو ایستاد:
_سریع همراه باهاش پروپوفول تزریق کنهمه بعد از تزریق ماده ی بیهوشی توسط پرستار شروع به انجام کار کردن.
خونریزی مینهو شدید تر میشد و تا جایی که دکتر نمیتونست بخیه زدن رو ادامه بده ادامه پیدا کرد.
_دکتر بیمار هوشیار شده!!همه وحشت زده به چشم های خمار مینهو خیره شدن.
ناگهان صدای بیب ضربان قلب از روی مانتور به طور پی در پی بالا میرفت.
_مگه ماده ی بیهوشی تزریق نکردی پرستار وانگ؟؟
دکتر فریاد زد و پرستار با ترس سرشو تکون داد.
_دکتر...مورفین اثری نکرده..بیمار درد دارهپرستار جانگ با صدای وحشت زده گفت و
مورفین توی دستش رو به پرستار وانگ داد:
_دکتر تاریخ مصرف..ضربان قلب به صورت یک خط صدا میداد و همه ی افراد بهت زده به هم خیره شده بودن.
دکتر دستور شک الکتریکی رو داد و بعد از سه بار انجام بی فایده بغض پرستار وانگ بی صدا شکست.دست های دکتر شل شد و از بیمار دور شد.
_از همراه بیمار پرسیده بودید پرستار وانگ؟
_چی رو دکتر..
_اینکه به مورفین حساسیت یا اعتیاد داره؟
_نه..پرستار وانگ با صدای تحلیل رفته ای پاسخ داد و دکتر با فریاد جواب پرستار تازه کار رو داد:
_ازش نپرسیدی و خودت انتخاب کردی بهش مورفین تزریق کنی؟ حتی مواد رو چک هم نمیکنی؟ این تنها وظیفه ی تو بود پرستار وانگ!!دکتر دستکش هاشو بیرون اوورد و به ساعت نگاه کرد:
_پرستار جانگ ساعت مرگ رو..14:08 دقیقه بنویس..دلیل مرگبعد از کمی مکث نفس عمیقی کشید و سعی کرد صداش رو بدون لرزش به پرستارها برسونه:
_دلیل مرگ ..خونریزی مغزی.
پرستار وانگ با بهت گفت:
_چرا؟ این بخاطر من بو-
_اگه میخوای من و کل بیمارستانو بخاطر این خطات به دردسر بندازی میتونی حرف بزنی بگی کار تو بوده!دکتر با کمی مکث حرف هاشو جمع کرد تا به همراه بیمار بزنه و بعد از نیم نگاهی به جسمی که تا دقیقه ی پیش سعی در نجات دادنش میکرد انداخت و به طرف همراه بیمار قدم برداشت.
جیسونگ با لرزش دستهای خونی با دیدن دکتری که بیرون اومده چشم هاش منتظرش رو بهش دوخت.
_متاسفم،ضربه ی بدی به سرشون وارد شده بود و دچار خونریزی مغزی شده بودن، ما هرکاری که میتونستیم انجام دادیم اما ضربه رگ ناحیه داخلی سر رو پاره کرده بود...متاسفانه از دستش دادیم.تسلیت میگم
دکتر بی رحمانه حرف هارو به گوش جیسونگ میرسوند و جیسونگ توانایی هضم حرفاشو نداشت.قلبش تند ترین ضربان رو داشت و حتی میتونست از گوشاش هم حسش کنه!
انگار ذهنش خاموش شده بود و اختیارشو به تنش داده بود تا به سمت در اتاق بکشونتش و وارد فضایی سرد بشه که بوی الکل بیشتر از بوی خون هایی بود که دستکش ها و لباس سبز رنگ پرستار هارو قرمز کرده بود.اون صورت رنگ رفته ی کسی رو روی تخت میدید که به لبخندش نیاز داشت، به صداش و به نفس هاش نیاز داشت!
نیاز داشت تا دست همیشه سردش رو بین دستاش بگیره و با لبخند به خاطره ی خیالی که براش تعریف میکنه، گوش بده.
نیاز داشت تا بلند بشه و خنده های بلندِ پشت سرهمشو، برای بارها و بارها به گوشش برسونه.
پرستار جانگ دو پرستار مرد رو خبرکرده بود تا پسری که وارد اتاق عمل شده رو به بیرون ببرن!بدن جیسونگ اونقدر بی حال بود که پرستار جانگ هم میتونست به بیرون ببرش اما فریاد هایی که به سمت پسر روی تخت روانه میکرد قلب هر دو پرستار رو سنگین میکرد.
جیسونگ اسم مینهو رو فریاد میزد اما گوش هاش چیزی رو نمیشنید.
نمیشنید اما همه چیز رو میدید و همه چیز در جسم بی جان مینهو خلاصه میشد.سعی داشت به سمتش بره اما محکمی بدن دو فرد کناریش اونو به عقب میکشیدن.
پرستار وانگ دست هاشو روی گوشش گرفته بود و بی صدا به پسری که با فریاد، التماس هاشو به گوشِ ناشنوای مینهو میرسوند تا بلند بشه؛ نگاه میکرد و بی صدا اشک هاش کل صورتش رو خیس کرده بودن.اون، یک شخص رو از کسی گرفته بود و حالا التماس های پسر قلبش رو به سوزش دروورده بود.
با بیرون رفتن جیسونگ از فضای اتاق، اخرین فریادِ "تو گفتی منو تو باهم تنهاییم" بغض پرستار وانگ به شدت شکست و فضای ساکت و سرد اتاق با صدای گریه ی پرستار پر شد.
YOU ARE READING
DOPAMINE [Minsung]
Romance" بعد از زندگیای که توی بالاترین حد از دوپامین ساختم، میتونی بهم بگی خودخواه، عوضی. اما بزار قبلش بگم، من عاشق خودخواه بودن برای 'اون پسر' بودم. " - هان جیسونگ -