.-• part 1 •-.

80 5 16
                                    


[نشریه لیور - پاریس - ساعت 10:38 دوشنبه 26 آگوست سال 1974]

بازدمش رو با استرس رها کرد.. «امیدوارم ایندفعه قبولش کنه...»
خانم کِلر آهسته صداش زد

"دوشیزه کلِمِنت، مستر جئون منتظرتون هستند"

احساس اضطراب لحظه‌ای رهاش نمیکرد

"اوه خدای من! ممنون خانم کِلر"

لبخندی فروتنانه‌ای زد و سرش برای تشکر تکان داد و مسیر اتاق جئون رو پیش گرفت

دم عمیقی گرفت و این صدای وجود خودش بود که سعی داشت دلداریش بده «نگران نباش الکسا، تو تلاشتو کردی این نوشته ها ایندفعه خیلی بهتر بودن، مگه نه؟»
حتی صدای وجودش هم اطمینانی نداشت و این استرسش رو بدتر میکرد

دستی به سر و روش کشید و کت چرم قهوه‌ایش رو کمی مرتب کرد و موهای بازش رو عقب فرستاد
اجازه‌ی ورود بعد از چند تقه به در از جانب جئون صادر شد

" بیا داخل "

تپش قلبش زیاد شد، محض رضای خدا مگه چقدر اینکار میتونست ترسناک باشه اخه؟ درسته، مستر جئون اصلا فردی ترسناک نیست ولی شنیدن حقیقت از زبون این شخص برای الکسا خیلی ترسناکتر از اونچیزیی‌ست که فکرش رو میکنید

در با صدای کوچکی باز شد و الکسا با لبخندی ظاهری قدمی داخل گذاشت

"هی مستر جئون حال و اوضاعتون چطوره؟"

متاسفانه با جئون اخمویی رو به رو شد که به میزش تکیه داده بود

همین کافی بود تا لبخند تصنعیش به طور کامل خشک بشه «فکر کنم ایندفعه هم گند زدیم الکسا» حالا این صدای وجودش بود که خودش رو باخته بود

بزاق دهنش رو ب سختی پایین فرستاد باید جو رو عوض میکرد

"به نظر نمیاد رو به راه باشید..."

جئون حالا که کمی از اخم هاش باز شده بود ، سری از تاسف تکون داد

"حقیقتا فکر میکردم قراره ایندفعه نوشته های بهتری تحویلمون بدی دوشیزه کلِمِنت"

نفس عمیقی کشید و ادامه داد

" بازم ناامیدم کردی "

تکیه از میز برداشت و دستاشو توی جیب شلوارش فرو برد

"چندبار باید بهت فرصت بدم الکسا؟ چندتا فرصت رو خراب کردی تو؟"

الکسا حالا ک به طور کامل بادش خوابیده بود
سرشو پایین انداخت و بند کیف پارچه‌ایش رو محکم توی دستش گرفت و لب ورچید اما اینا هیچکدوم جلوداره حرفهای جئون که برای الکسا حکم تیر زهرآگین و داشتن، نبود

" چطور میتونی هر دفعه گند بزنی به تموم فرصت های نازنینی که بهت دادم؟ تو قرار بود این نوشته هارو اصلاح کنی.. قول داده بودی.."

straw Paper کاغذ کاهی ؛Donde viven las historias. Descúbrelo ahora