"بیمارستان"
روی صندلی های انتظار در حالی که یونا از ترس به تهیونگ چسبیده بود و تهیونگ هم مشغول نوازش موهاش بود،نشسته بودن که صدای پرستار بلند شد:
یونا کیم...بفرمایید داخل
تهیونگ آروم دست دخترش رو گرفت و بلند شدن، بعد جلوی دخترش زانو زد و بهش لبخند زد
تهیونگ: یونای آپا میدونه که کنارشم درسته؟یونا:آره بابایی ولی...اگه مثل دکتر قبلی بد اخلاق باشه چی؟
تهیونگ:پرنسس،ما قول و قرار داریم،این دکتره هم متخصص سرطان کودکه،یعنی دقیقا میدونه چیکار کنه که فرشته ی من اذیت نشه!
یونا سری تکون داد و بعد از اینکه تهیونگ در زد، صدایی اومد
_ بفرمایید داخلوارد شدن.
تهیونگ تعجب کرد،پس دکتر جئون که میگفتن اینه؟ این پسر خیلی جوونه و البته...جذاب
فکراش درمورد جذابیت مرد رو کنار گذاشت و دست تو دست دخترش وارد اتاق شد.تهیونگ: سلام،وقتتون بخیر
و بعد با یونا روی صندلی اتاق نشستنجونگکوک وقتی نگاهش به مرد افتاد،لحظه ای مکث کرد و محو صورتش شد، چشمای عمیقش،موهای خرماییش ،خال روی بینیش،اون مرد زیادی زیبا بود !
جونگکوک: سلام خوش اومدین، اوه...
نگاهش به یونا که پشت پدرش قایم شده بود افتاد،فکر میکرد اون مرد بیمار جدیدشه ولی با دیدن دختربچه متوجه قضیه شد،اگرچه هنوز امید داشت اون مرد جذاب بیمارش باشه ولی بیخیال،اون متخصص کودکه!
در هر حال ، کنار اون ها نشست تا با بیمار جدیدش بیشتر آشنا بشه و بعد لبخندی زدجونگکوک: سلام خانم زیبا،ببینم...بیمار جدید من ایشون ان؟
بعد به تهیونگ نگاهی انداخت و منتظر تاییدش موند
تهیونگ لبخندی زد و سرش رو تکون دادجونگکوک: وای،باعث افتخاره پرنسس! من دکتر جئون ام،اسمم هم جونگکوکه، حالا میخوای بگی اسم تو چیه؟
یونا همونطور که با خجالت بهش نگاه میکرد و دست پدرش رو میفشرد لب زد: ی..یونا؛ کیم یونا
جونگکوک لبخندی به خجالتی بودنش زد و سرشو نوازش کرد:
چه اسم قشنگی!
بعد رو به تهیونگ کرد و پرسید:
خب...پرونده یونا رو خوندم،دو ساله سرطان کلیه داره، تابحال شیمی درمانی شده؟تهیونگ نگاهی به دکتر روبروش انداخت و لب زد:
خب، یکبار که اون هم به تشخیص اشتباه انجام شد و تقریبا باعث بدتر شدن بیماریش شدجونگکوک سر تکون داد و گفت:
من آزمایشای قدیمیشو دیدم و تقریبا میتونم از الان بگم روند درمان رو چجوری پیش ببریم، فقط یکسری معاینات لازمه که الان انجام بدم،اگر میشه یونا رو روی تخت بذارین
YOU ARE READING
Be Mine
Fanfictionژانر:ویکوک،فلاف،درام با این فیک قراره قلبتون اکلیل بارون شه! . . . یونا، دختر ۴ ساله تهیونگ از بچگی سرطان داشته،چی میشه اگه وقتی تهیونگ دکتر جدید دختر کوچولوشو میبینه، دلشو پروانه ها فرا بگیره و یاد خاطرات نوجوانیش بیوفته...؟