(فلش بک_۱۰ سال قبل)
_بهم قول میدی؟
+چی رو بیبی؟
_اینکه...فراموشم نکنی؛ حتی اگه مادر پدرامون از هم جدامون کردن، تو که شرایط من رو میدونی...
پسر موهای تهیونگ رو به هم ریخت و دم گوشش زمزمه کرد:
قول میدم...قول میدم بیبیم رو هیچوقت فراموش نکنم، هر اتفاقی افتاد دوباره پیدات میکنم خب..؟
تهیونگ سری تکون داد و تو بغل پسر فرو رفتبا حس نوازش سرش چشماش رو آروم باز کرد و با ۶ جفت چشم روبرو شد.
حالت تعجبی به خودش گرفت چون توقع همچین صحنه ای رو نداشت. یونا که توسط جیمین بغل گرفته شده بود تا قدش به تخت برسه، لب زد:
آپاااا چیشده؟ خوبی؟لبخند محوی زد و سرش رو تکون داد
تهیونگ: آره عزیزم خوبمجونگکوک خیلی ناگهانی گفت: تهیونگ تا سه بشمر
تهیونگ با حالت سوالی نگاهش کردجونگکوک: میگم تا سه بشمر!
تهیونگ که گیج شده بود فقط شروع کرد به شمردن:
یک، دو ، سهناگهان سوزشی رو توی دستش حس کرد و اونجا بود که یونا شروع به قهقهه زدن کرد.
تهیونگ با حالت تعجب نگاهشون کرد
تهیونگ: دقیقا چه خبره...؟جونگکوک که به واسطه خنده یونا خندش گرفته بود گفت:
هیچی، این فسقلی ازم خواست سرم تورو اونجوری که سرم خودش رو دراوردم، دربیارم. نمیدونستیم انقدر برات عجیبهتهیونگ با همون نگاه متعجبش تک خندی کرد.
جیمین با لبخند گفت:
خب هیونگ ها...من دیگه برم خونه؛مواظب جوجه ی من باشینیونا: جیمینیی نههه ، لطفا نرو
تهیونگ: دخترم جیمینی نمیتونه بمونه که ، فردا باید بره سرکار...باشه جیمینی فعلا؛ مرسی که اومدی
بعد از خداحافظی از اون سه نفر، جیمین یونا رو بغل جونگکوک داد و بیمارستان رو ترک کرد
تهیونگ به جونگکوک نگاه کرد
تهیونگ: ک..کی داشت سرم رو نوازش میکرد؟جونگکوک نیشخندی زد که تهیونگ متوجهش نشد و زمزمه کرد:
نمیدونمتهیونگ به آرومی روی تخت نشست و دستش رو با کلافگی روی صورتش کشید
تهیونگ: امشب خیلی شب عجیبیهیونا: خیلیم قشنگه ، تازه....بابایی میدونستی از فردا قراره فرشته ها بیان کمکم کنن تا خوب بشم؟ ولی من نمیبینمشون؛ فقط وقتی میان که میرم تو اون اتاق صورتیه
تهیونگ نگاهی به یونا و بعد به جونگکوک انداخت و تا اومد لب باز کنه و سوال بپرسه جونگکوک گفت:
شیمی درمانیش...بهش گفتم که میریم تو اون اتاق صورتیه و فرشته ها میان کمکش، اولش باور نمیکرد؛ تهیونگ مگه واقعا فرشته ها نمیان؟
YOU ARE READING
Be Mine
Fanfictionژانر:ویکوک،فلاف،درام با این فیک قراره قلبتون اکلیل بارون شه! . . . یونا، دختر ۴ ساله تهیونگ از بچگی سرطان داشته،چی میشه اگه وقتی تهیونگ دکتر جدید دختر کوچولوشو میبینه، دلشو پروانه ها فرا بگیره و یاد خاطرات نوجوانیش بیوفته...؟