_مطمئنی توی همین هتله دیگه؟
به زبان انگلیسی فرد پشت خط رو مخاطب قرار داد و اون در جواب گفت:
_خیالت راحت باشه، درسته؛ فقط دستمزد من یادت نره.
_خیلیخب، به محض اینکه برسم توی اتاق برات واریز میکنم.
تهیونگ گفت و بعد بدون خداحافظی تماس رو قطع کرد. نیمنگاهی به اسم هتل که با فونتی زیبا و بزرگ به رنگ طلایی نوشته شده بود، انداخت و واردش شد.
طولی نکشید که توی اتاقش مستقر بشه و بعد از واریزکردن پول، خودش رو روی تخت وسط اتاق بندازه.
مرد مورد علاقهاش اونطور که فهمیده بود فقط دو اتاق باهاش فاصله داشت و پسر جوان نمیتونست ضربان قلبش رو کنترل کنه.
با اینکه سر و کلهاش توی تمام کنسرتها، فنساینها و هر جایی که «جئون جونگکوک» حضور داشت پیدا میشد، هر بار این هیجان وصفناپذیر رو تجربه میکرد.
چشمهاش رو روی هم گذاشت و نفسش رو به بیرون فوت کرد. فردا روز کنسرت بود و دل توی دلش نبود تا جونگکوک رو حین خوندن و رقصیدن تماشا و ستایش کنه.
[روز کنسرت]
YOU ARE READING
Paparazzi (Kookv)
Fanfiction➳ Paparazzi تمامشده. ✔️ جونگکوک یه آیدل معمولی و بیحاشیهست. چی میشه اگر مچ اون فن فضولش که همهجا بیاجازه ازش عکسبرداری میکنه رو بگیره؟ کاپل: کوکوی، نامگی ژانر: عاشقانه، کمدی، فلاف، درام