قسمت دوم☕

158 32 31
                                    

جونمیون راهش رو بین جمعیت باز میکنه. با اینکه اون مدام درحال «ببخشید» گفتن بود، اما بازم مردم نمی‌تونستن بهش چشم غره نرن یا حتی بعضی ها در ذهنشون فحش نثارش نکنن.
از طرفی سهونی که بازوش کشیده میشد فقط می تونست در این موقعیت کمی برای جمعیتی که کنار زده میشدن به نشونه عذرخواهی تعظیم کوتاهی کنه.

«هی، ما باید همون پشت می موندیم. الان مردم همشون به ما نگاه می کنن.» سهون زمزمه می کنه اما جونمیون توجهی بهش نکرد تا اینکه بالاخره به ردیف اول جمعیت رسیدن. «بذار نگاه کنن.»

«مطمئناً دیوونه ی توجه و دیده شدنی، نه؟»

جونمیون قبل از اینکه روبرو رو نگاه کنه زبونش رو برای مدت کوتاهی به سمت سهون بیرون اوورد و رو بهش زبون درازی کرد:«من عااااشق توجهم!... حالا بگو ببینم اون کیه؟ تو نمیشناسیش؟ بنظرت معروفه؟ یعنی خوب میخونه؟ ولی خوشگله ها!»
سهون چیزی نگفت و در جواب شونه هاش رو بالا انداخت.

مردی که میکروفون توی دستش بود ناگهان سهون و جونمیون توجهش رو جلب کردن و گفت:«اوه! مثل اینکه ما اینجا یک کاپل داریم...سلام!»

«سلام!!!» جونمیون در حالی که دستش رو تکون میداد با هیجان به سلام خواننده جواب داد.

«اون به ما اشاره کرد و گفت کاپل؟! ما رو میگه؟!» سهون در حالی که متحیر و متعجب خم شده بود؛ در گو‌ش جونمیون با چشمای ریز شده زمزمه می‌کرد.

«آره ، ما کاپلیم!»

سهون دوباره خم شد: «ما که زوج نیستیم.»

«هستیم. پس خفه شو! »

«به دوست پسرت گفتی خفه شو؟؟»

«من... »

جونمیون میخواست جوابی بده که حرفش با صدای خواننده قطع شد.
«به نظر می رسه که زوج جدید ما یک دعوای عاشقانه کوچولو داشتن، الان اوکی هستین؟»

«اوه، به ما اهمیت نده. بیبیم فقط داره میگه حوصلش سر رفته و میخواد بره خونه.»

«نه! چی میگی تو؟!»
جونمیون به آرومی به بازوی سهون ضربه زد و سهون با خنده گفت:
«شوخی کردم. اون گفت که برای دیدن اجراتون هیجان زده ست.»

«اوه باید بگم که شما دو نفر کنار هم کیوت به نظر می رسید.»

«ممنون.» سهون بود که جواب داد.

«خب، حالا کنکاش راجب این زوج کیوت فعلا بسه! صبر کن یه چیز خوب به ذهنم اومد. آهنگ بعدی من یک آهنگ شیرینه و من زوج های دیگه ای هم اینجا میبینم حالا که جو عاشقانه ست چرا ما قشنگترش نکنیم؟! آهنگ رو میخونم و زوج های اینجا هم میتونن همدیگه رو در آغوش بگیرن مگه نه؟ بذارید حس و حال عاشقی هوای اینجا رو بگیره و ما هم احساسش کنیم.» خواننده در حالی که به طرف صندلی خودش بر میگشت و میکروفون رو روی پایه میکروفون میذاشت؛ تکخند کوتاهی میزنه. گیتارش رو گرفت و شروع کرد به نواختن.

What's Real and What's Not? Where stories live. Discover now