سهون بعد از اینکه که از خواب بیدار شده بود، خوردن صبحانه اش رو تموم کرد.
بعدش حمام کرد و به دنبال ژاکت زشت سبز لیموییش گشت که مادرش همیشه ازش می خواست تا بپوشتش.
اون از این رنگ متنفر بود اما مادرش این رنگ رو دوست داشت، بنابراین چاره ای جز پوشیدنش به خصوص در این روز خاص از سال نداشت.
اون همینطور به دنبال شالگردنش که هدیه مادرش بود هم میگشت. همیشه هر زمان که ژاکتش رو می پوشید اون هم به همراهش می پوشید.بعد از آماده شدنش، سوئیچ ماشینش رو برداشت و از واحدش خارج شد. به گل فروشی مورد علاقه خودش و مادرش رفت تا دسته گل ارکیده، سفارش همیشگیش رو تحویل بگیره.
خوشبختانه هیچ ترافیکی وجود نداشت بخاطر همین به موقع به مقصد رسید. به محض پیاده شدن از ماشین، باد به صورتش برخورد کرد. با گل هايي که در دست راستش بود و تلفنش در دست دیگرش، به سمت جایی رفت که مادرش اونجا بود.
«دلم برات تنگ شده بود مامان.»
قبل از اینکه دسته گل رو جلوی سنگ قبر مادر مرحومش روی زمین بذاره، آهسته این رو گفت. چند دقیقه ای بی صدا خیره شده بود تا اینکه تصمیم گرفت روی زمین بشینه. «اونجا خوب میشی؟»«سهون؟»
سهون برگشت به جایی که صدا از اونجا میومد و لبخند زد. «اومدی؟ »
مرد قبل از گذاشتن همون گل هایی که سهون برای مادرش خریده بود و کنار سهون بشینه، گفت: «البته. »
سهون به شوخی گفت: «بهت گفتم همین گلها رو نیار، همیشه میخوای از من کپی کنی.»
«چرا باید گل های دیگه ای بیارم در حالی که این گل مورد علاقه مادرته؟ »
سهون بهش لبخند می زنه و دوباره به آسمون نگاه می کنه.
«حالت خوبه؟ »
«آره. تو چطور؟ » سهون بهش نگاه کرد، کمی تعجب کرد که مرد از قبل بهش خیره شده بود. در جواب سرش رو تکون داد. «ممنون که این رو فراموش نکردی، سو. »
کیونگسو با دیدن صداقت توی چشمای سهون، لبخند زد.
«چرا؟ اینطور نیست که دوستی ما تموم شده باشه، درسته؟»«با این حال، ممنون.»
«متاسفم.»
«برای رد کردن من؟» کیونگسو سر تکون میده.
«نباش. تا زمانی که خوشحال باشی اوکیه. واقعا میگم.» سهون میگه و به آسمون نگاه میکنه.«متشکرم، سه. من هم برای شما آرزوی خوشبختی می کنم.» کیونگسو به آرومی زمزمه می کنه. «و برای جونگین هم همینطور بابت اونم متاسفم.»
سهون با تعجب از موضوع تصادفی که پیش کشیده بود، بهش نگاه کرد. «منظورت چیه؟ »
«در طول کارگاه می دونم که چه چیزایی رو شنیدی یعنی دیدمت.»
YOU ARE READING
What's Real and What's Not?
FanfictionÔ̬n̬̂ĝ̬ô̬î̬n̬̂ĝ̬ ❊ در حال آپ [فیکشن ترجمه ای] ✷جونمیون و سهون دونفری که شکست عشقی خوردن وارد یک رابطه قلابی میشن تا عشقشون رو پس بگیرن اما باید ببینیم دست روزگار قراره چجور براشون بچرخه! رابطه های فیک همیشه برای یکی خطرناکه چون ممکنه منجر به...