های بچهها، من سعی کردم عکس شخصیتا رو آپ کنم ولی واتپد بهم اجازه نداد. پارت بعد دوباره سعی میکنم و اگه نشد با اسم گروهاشون معرفی شون میکنم.
*****
" نمایندهی کرهی جنوبی در مسابقات جهانی؛ سونگهون پارک!"
اشکهاش همراه با صدای گوینده پایین میریختن و سونگهون با گریه به صحنهای که باز هم تبدیل به رویا شده بود، نگاه میکرد. روزی میرسید که دوباره اونطور آزاد و رها، درون پیست اسکی و رویاش رو زندگی کنه؟ آروز میکرد که رویای بچگیش، انقدر زود تموم نمیشد. چیزی که سال ها براش تلاش کرد و با یه مصدومیت شدید، برای همیشه از دستش داد.
هدفش، نتیجهی سالها تلاش و زمین خوردن و بخش مهمی از قلبش رو از دست داد؛ ولی مهمتر از اون برای سونگهون، برادری بود که بعد از اون روز گروهش و تموم چیزی که ساخته بود رو رها کرد تا کنار اون باشه! سونگهون عاشق برادرش بود ولی این فداکاری رو دوست نداشت.
حداقل یکی از اون ها باید آرزوهاش رو زندگی میکرد و جی نمیخواست قبول کنه که این خواست قلبی سونگهونه! نمیخواست برگرده، گیتارش رو دست بگیره و همونطور که مثل یه موجود زنده و عضوی از خانوادش اون ساز رو 'هاردی' صدا میزنه، دوباره بنوازه و بخونه.
صدای درحال پخش رو قطع کرد و بعد از پرت کردن خودش روی تخت، به سقف خیره شد. تمام افکاری که این مدت مغزش رو میخوردن دوباره بهش حمله کرده و سونگهون جز محکم فشردن چشماش، هیچ راه فراری نداشت. کی تموم میشد؟ کی بالاخره میتونست نفس بکشه؟
موبایلش رو دوباره برداشت و برای بار هزارم در طی اون مدتی که این فکر به ذهنش خطور کرده بود، به اسم 'هیسونگِ ردسول' خیره شد. میدونست که هیچ چیز انقدر راحت نیست، ترس، تردید و اطمینان از رد شدن توسط برادرش، بهش اجازه نمیداد که اون شماره رو لمس کنه و حداقل بین خودش و عزیزترین خانوادش، اون رو نجات بده!
****
چان به قولش عمل کرد. هیچ چیز بروز نداد و مینهو بابتش ممنون بود. اون حال و اوضاع براش پر از حس منفی بود و حالا چان همهی اینها رو دیده؛ ترس، خشم، غم و کینهای که داشت به جنون مبتلاش میکرد!
"چرا تو فکری؟"
با شنیدن صدای بم اون پسر، لحظهای از جا پرید.
"فکر کنم هیچوقت نتونم به صدای تو عادت کنم."
فلیکس با غرور ابرو بالا داد و کنارش نشست.
"در زدم ولی جواب ندادی و اومدم داخل. واست دمنوش آوردم. آرامشبخشه و برات خوبه."
"ممنونم لیکس! "
تشکر کرد و سینی کوچیک دمنوش رو به طرف خودش کشید.
حس عطر خوبش و بسته شدن چشماش، همزمان شد با شنیدن دوبارهی صدای فلیکس.
![](https://img.wattpad.com/cover/348779096-288-k283964.jpg)
YOU ARE READING
𝑆𝑎𝑣𝑖𝑜𝑟 '𝐶ℎ𝑎𝑛ℎ𝑜'
Fanfiction"ناجی" جایی که قراره یه منبع نور باشه، منجی باشه و امید بده؛ شاید به یه خلبان شکستخورده، یه فیگور اسکیتر که رویاهاش کشته شدن، برادری که منتظر لبخند تنها کسشه و یا کسانی که ناجی براشون، یه سرپناهه. شاید هم همون کسی که ناجی رو ساخت، درحالی که خودش غ...