PART 1

350 42 19
                                    

جونگ‌کوک

درد...
لعنت به این درد!.

لعنت به این نزدیکی مرز دهن و دندان با مغز که به همه چیز شدت می‌داده.

بی‌حواس، در حالی که تمام توجهم رو درد ربوده؛ انگشت شست رو به دندان نیش فشرده و ناگهان فریاد می‌زنم.

+فــــــــــاک!.

درد و گرما، کلافگی و بی‌اطلاعی، همه با هم متحد شده برای به فاک دادن اعصاب من.

در حالی که از اتاق خارج می‌شده؛ دست‌ها رو به سمت یقه برده برای از تن کندن تی‌شرت که...
که نخ‌کش شدن بخشی از آن، اوضاع رو بدتر کرده و من بی‌طاقت لباس رو پاره می‌کنم.

سکوت اتاق نشیمن چیزی نیست که دوست داشته باشم بشنوم.

از راهرو گذشته؛ برای رسیدن به اتاق مورد نظر و...
و پسر کوچک‌تر رو دراز کشیده؛ روی کاناپه می‌بینم که با دستی زیر سر و پاهایی روی دسته‌ها مشغول کتاب خواندن بوده و کوچک‌ترین پسر به شکم روی فرش دراز شده و پاهای خود رو به صورت رفت و برگشتی و متضاد تکون می‌داده.

+جیمین.

چند ثانیه زمان رو معطل کرده و بالاخره کتاب رو روی سینه‌ی خود گذاشته.

جیمین:بله.

نفس عمیقی می‌کشم.

هوا به قدری برای جونگ‌کوک گرم بوده که نفس کشیدن رو سخت و گاهی مختل می‌کرده.

+امروز چندمه؟.

به جای صدای غالبأ خونسرد جیمین، صدای او رو می‌شنوم که محتاط و ملایم جواب داده.

تهیونگ:هشت ژوئن.

چی؟!.
عصبی خندیده.

+چندم؟!.

بعد از نشستن روی زمین، به مبل تک نفره تکیه داده.
نگاه‌های زیر چشمی‌...

تهیونگ:هشتم ژوئ‍...

ضربه‌ای کوبیده شده به بدن.
لازم نیست نگاه کنم که تو این مدت کم خوب متوجه شدم جیمین به پیشونی خود ضربه زده.

جیمین:شت!... شت!.

بریده بریده، نفس خود رو بیرون می‌فرستم وقتی که چشم‌های خیره‌ی او رو می‌بینم.

+من... من با... باید برم.

کنجکاوی و البته نگرانی از حرکاتش مشخص بوده وقتی که بلند شده و یک قدم جلو اومده.

تهیونگ:چی شده جونگ‌کوک؟.

چشم می‌بندم و با یک قدم رو به عقب، فاصله ایجاد می‌کنم.

+برو... برو عقب.

تهیونگ:چی؟!.

صدای فریاد شخص سوم.
صدای فریاد شخص سوم باعث ایجاد جرقه‌ای خنک در چشم‌های من شده.

جیمین:دور شــــــــــو تهیـــــــــــون‍...

خفه شد.
یعنی، در اصل صدای غرش وحشیانه‌ی من خفه‌اش کرد.

می‌غرم؛ می‌غرم نه برای دردی که می‌بُرید هم‌چون قیچی و جلو می‌رفته در قسمت ناخن‌ها و نه برای دردی که پی‌درپی مشت می‌کوبیده به مغز بلکه...بلکه برای تهیونگ.

جیمین حق نداشته سر او داد بزنه.

چشم‌های مبهوت جیمین.

جیمین:ج‍... جونگ‌کوک؟!.

نفس‌زنان، چند بار پلک می‌زنم.

چشم‌های ترسیده تهیونگ.

و من، مجموع هر دو این حس رو در خود دارم.

چند قدم عقب رفته.
باید برم...
باید برم؛ قبل از اینکه خرابش کنم.
قبل از اینکه آشکارش کنم.

+من... من... باید برم.

یک قدم.
یک قدم دیگه لازم بوده تا از آن‌ها دور و از اتاق خارج بشم که به جسمی برخورد می‌کنم بدون دیدنش.

سینه‌هایی پر شتاب...
نفس‌هایی گرم...
غرش‌های خفه و...
و رایحه‌ی نعناع هندی...

ناخودآگاه عطر او رو، سوکجین رو به ریه می‌کشم و در یک ثانیه اتفاق افتاده حمله‌ی باکتری‌هایی از اقوام موریانه به زانوها، برای سست کردن من.....

ترکیب خاک و شکلات...

صدای بم بزرگ‌ترین پسر موریانه‌ها رو کنار زده و با تبر به سراغ پاهای ضعیف شده من رفته.

سوکجین:کجا می‌خواستی بری؟.

LIGHTING STRIKE Where stories live. Discover now