PART 2

266 40 10
                                    

با وجود اینکه رایحه‌ی سوکجین با تمامیت ویژگی سنگین و تند خود از راه بینی وارد مغز شده و هاله‌ای عجیب و گیج‌کننده در اطرافش ایجاد کرده اما...

اما من هنوز حس می‌کنم؛ حس می‌کنم کشیده شدن پنجه‌های موجودی رو به دیواره‌های وجود جونگ‌کوک.
موجودی که در این حالت و در این زمان باید خواب می‌بوده اما مثل اینکه...

مثل اینکه سوکجین و متعلقاتش قوی‌تر بوده و بیدارش کرده.

علاوه بر دردی که روحم رو می‌دریده و از درون من رو ضعیف و آسیب‌پذیر می‌کرده؛ من...

من احساس خطر می‌کنم.

با وجود آن هاله‌ی محو اما محکم و غیرقابل نفوذ، باز هم صدای فریادی رو می‌شنوم.

هر چند نامفهوم‌.
اما کسی فریاد می‌کشیده که دور شو.
فرار کن.

در حالی که جسم سوکجین با ظرافت و دقت تمام برای تکیه کردن ساخته شده؛ اما من...
من فاصله می‌گیرم.

با ضعف عجیبی که اشک رو تقدیم به چشم‌های ملتهب من کرده؛ می‌چرخم و هم‌زمان به عقب قدم برمی‌دارم.
ترجیح میدم که او رو ببینم.

و همه‌‌ی علت این خواسته، به واسطه‌ی ترس بوده.

من از کیم سوکجین می‌ترسم.
او رو می‌بینم و...
و تمام.

دیدن چشم‌های مرد بزرگ‌تر که طی فاصله‌های زمانی نامنظمی بین رنگ طلایی و مشکی در گردش بوده؛ جسم و روح من رو به خاموشی دعوت می‌کرده.

چشم‌های طلایی، جنگجو و البته وحشی.

صدای آلفای مقابل همچون عطرش شده.
سنگین و گرفته و خش‌دار...

سوکجین:گفتم... کجا... می‌خواستی... بری؟.

آب دهن رو قورت داده و لب باز می‌کنم هر چند که به جای من، صدای شخص سومی به گوش رسیده.

صدا با آنکه ملایم بوده و محتاط اما هشدار خود رو متوجه سوکجین کرده.

این قانون ماست که...

جیمین:جونگ‌کوک نمی‌خواست جایی بری؛ بهتره آروم ب‍...

صدای فریاد بزرگ‌ترین پسر.
صـــــــــــدای فریـــــــــــاد بزرگ‌تـــــــــــرین پســــــــــــر...

ترسیده نفس بلند و صداداری می‌کشم.
یک قدم نزدیک‌تر شدن جیمین به من و کوچک‌ترین پسر.
حلقه شدن انگشت‌های سرد تهیونگ دور بازوی بازیگر اصلی.

سوکجین:تو... خفــــــــــه شــــــــــو.

در این جولانگاه رایحه‌های مختلف، برخاسته از احساسات مشترک، ترکیب عطر نعناع هندی و اکالیپتوس نفس می‌گرفته.

صدای لرزانش...

تهیونگ:سو... سوکجین خواه‍...

چشم‌های کامل طلایی شده سوکجین دلیلی برای دوخته شدن لب‌های هر سه ما به هم بوده.

هر چند...
هر چند چیزی جز این چشم‌ها توجه من رو جلب کرد.
چیزی شبیه برجستگی لب‌ بالای سوکجین.

اخم ابروهای جونگ‌کوک به سرعت باز شده و جای خود رو به ترسی که لباس لرزش پوشیده بود داده؛ وقتی که...
وقتی که سوکجین دست من رو گرفت و...

تعادلی ندارم.
تعادل و قدرت پاهای من توسط سوکجین و هر چه به او مربوط می‌شده؛ به تاراج رفته...

دوباره هاله برگشته.
تار می‌بینم.

در تلاشم با دست‌ آزاد و عرق کرده خود به جایی چنگ بزنم اما سرعت قدم‌های محکم سوکجین که به سمت اتاق می‌رفته‌؛ مانع بزرگیست.

+و... ولم کن... بس‍... بسه.

اشک می‌ریزم.
خواهش می‌کنم برگرد.
خواهش می‌کنم برگرد و قدرت رو به دست بگیر.
می‌پذیرمت لعنتی حتی با وجود دردی که قراره بخاطر وجودت تحمل کنم.

در حالی که کشیده میشم و توان مقابله ندارم.
منتظر هستم...
منتظر پاسخی از طرف گرگ آلفایی که تا قبل از حضور کیم سوکجین در حال خودنمایی بود با عذاب دادن من اما...
اما حالا...
گویا که به خواب زمستانی رفته.

صدای پسرها در درجات گوناگونی آغشته به بغض و ترس بوده.

تهیونگ:سو‌... سوکجین... اذ... اذیتش نکن... التماس می... کنم.

قدم‌هایی که می‌دویده.

جیمین:کیم سوکجین تمومش کن؛ به خودت بیا لعنتی الان اصلا وقت مناس‍...

با برگشتن مردی که گرگش بر او غالب شده و غرش سرسام‌آورش همه چیز در سکوت و بهت فرو رفته.

انتشار عطر ترش شده انگور تهیونگ هم‌زمان بوده با سرگیجه گرفتن من.

چشم می‌بندم.
کاش زمین بیوفتم!.

می‌نالم.
از ترس، از درد.

احساس ناامنی می‌کنم از سمت مردی که زمانی خود رو تکیه‌گاه ما خونده بود و حال...

ثانیه‌ای به این جهان برمی‌گردم که به زمین پرتاب میشم.
شدت و قدرت نیروی وارد شده از سمت سوکجین به حدی بوده که روی زمین هل داده شدم.

لحظه‌ای متوجه بسته شدن در میشم که صدای مشت‌های کوبیده شده پسرها رو می‌شنوم.

تهیونگ:نه نه؛ بسه... چرا اذیتش می‌کنی؟!. اون که کاری نکرده.

فرو می‌ریزم...
فرو می‌ریزم وقتی که صدای بغض‌آلودش گوشم رو به خونریزی واداشته.

جیمین:خوا... خواهش می‌کنم سوکجین... خواهش می‌ک‍...‍ نم نابودش ن‍... نکن... نابودمون ن‍... نکن.

لبخند بر لب، سر بالا آورده و سوکجین رو ایستاده در برابر خود می‌بینم.

و اوه!.

چندان تعجب‌آور نبوده دیدن دندون‌های نیش او و ریزش بزاقش.

+می... آه... می‌خوای با... باهام... مممممم... چیکار کنی؟.

می‌دونم؛ خوب می‌دونم تمامی راه‌های ارتباطی بسته شده ولی...
ولی احمقانه امید دارم.
هر چند این امید خاک میشه وقتی که خیز برداشتن سوکجین، نه...
گرگ رو به سمت خود می‌بینم و چشم می‌بندم.

LIGHTING STRIKE Donde viven las historias. Descúbrelo ahora