با خستگی چشمهاش رو باز کرد و سنگینی پلکهاش باعث شد خیلی زود پشیمون بشه. سرش سنگین و گیج بود. انگار که در آب شناور باشه دست و پاهاش رو حس نمیکرد و برای خوابیدن بیشتر ترغیب میشد. اما با قرار گرفتن وزن سبکی روی سینهاش چشمهاش دوباره باز شد. گربهی سیاهی که به آرومی به سمت صورتش میومد باعث شد لبخند بزنه.
+ پس بالاخره بیدار شدی.
صدای چانیول رو از فاصلهایی نزدیک شنید و با چرخوندن سرش نگاه مهربون همسرش رو شکار کرد. چانیول لبخند به لب داشت و به پهلو دراز شده و یکی از دستهاش رو تکیهگاه سرش گذاشته بود. دست مرد جلو اومد تا موهای ریخته شده روی پیشونیش رو کنار بزنه.
+ خیلی طولش دادی سفیدبرفی. داشتی نگرانم میکردی.
_ چی؟
لحن کشیده و زبون سنگینش مشخص میکرد در تزریق دارو زیادهروی کرده. استرس و هیجانی که چند ساعت قبل تجربه کرده بود به اندازهی کافی سیستم تصمیمگیریش رو درگیر کرد که با تزریق دز زیاد دارو میتونست سلامت بکهیون رو به خطر بندازه.
_ ساعت چنده؟
از گرفتگی صداش متعجب شد. خستگی بدنش حتی به ذهنش هم منتقل شده بود و امکان فکر کردن رو ازش میگرفت. نمیتونست تشخیص بده کجاست و یا در چه زمانی از روز قرار داره. تنها با حضور چانیول و لورد که روی سینهاش دراز شده و خر خر میکرد میتونست حدس بزنه روی تختش دراز کشیده.
+ هنوز زوده ولی برای بیدار شدن تو خیلی دیر شده.
متوجه نمیشد. به سنگینی پلک زد و لبخند چانیول عمیقتر شد. کم کم ذهنش هوشیار میشد و سفتتر بودن تشک زیرش رو تشخیص میداد. سرش رو با بیحالی به اطراف چرخوند و با دیدن اتاق سفید در عمارت لورد چشمهاش گرد شد.
_ ما... عمارتیم؟
+ دیشب بخاطر خستگی زیاد تو بغلم از حال رفتی. فاصلهی زیادی با خونه داشتیم پس آوردمت اینجا تا استراحت کنی.
_ لورد...
+ گفتی بچه گربهات تنهاست و منم برات آوردمش.
برای پیدا کردن یه رابطهی منطقی بین حرفهاش بیش از حد نیاز گیج بود. همچنان خوابش میومد اما گرسنگی مانع خوابیدنش میشد.
بکهیون مشغول نوازش گربهاش شد و لبخند شیرینی به لب آورد. منتظر اشارهایی به اتفاقات دیشب بود اما ظاهرا گیجی بکهیون هنوز از بین نرفته بود.
+ میرم یه چیزی برای خوردن بیارم.
_ خدمتکارها هستن. به اونا بگو...
+ ساعت چهار صبحه بکهیون. همه این وقت شب خوابیدن.
و بدون اینکه منتظر جواب بکهیون بمونه از اتاق بیرون زد. با بستن در کیونگسو رو مقابلش دید. نگاه نگران پسر باعث شد ابرویی بالا بندازه و قدمی عقب بره.
YOU ARE READING
Agreed
Fanfictionهمه چیز از نامهی مرموزی که در زیرزمین پیدا کرد شروع شد. نمیدونست در اون عمارت تاریک چه اتفاقاتی انتظارش رو میکشه. شاید برای فهمیدن باید اول حافظهاش رو به دست میاورد. ******************* × مشکل شماها چیه؟ میگن باید برای تتو یه طرح با معنی انتخاب ک...