روز خسته کنندهایی داشت. دو عمل سنگین و مشاورههایی خسته کننده باعث شده بودند از لحظهایی که وارد بیمارستان شده تا کمی قبل فرصتی برای خوردن غذا و یا نشستن نداشت. خم و راست شدن بیش از حد باعث شده بود درد کمرش بطرز موذیانهایی بیشتر بشه و تحمل این شیفت طولانی رو سختتر بکنه.
مجبور شده بود برای درخواست مرخصی، تمام روز رو داخل بیمارستان بمونه و به جای یکی از همکارهاش به بیمارها رسیدگی کنه پس تا فردا صبح نمیتونست بکهیون رو ببینه و بطرز عجیبی از این مسئله ناراحت بود.
سعی کرد ذهنش رو متمرکز کنه و انرژیش رو برای رسیدن به اتاق بذاره. در مسیر رسیدن به اتاقش با سوپروایزر بخش، درمورد مشکلات یکی از بیمارها صحبت کرد و زمان تزریق داروها رو عوض کرد. بعد از اتمام صحبتهاش به سمت اتاق کارش رفت و با شمارهی بکهیون تماس گرفت.
وارد اتاق شد و در رو پشت سرش بست. همچنان منتظر شنیدن صدای بکهیون بود و وقتی تماس قطع شد با خستگی آه کشید. مطمئن بود با دیدن تماس از دست رفته به زودی شمارهی همسرش رو روی گوشی میبینه پس به سمت مبلها رفت و روی نزدیک ترین مبل نشست.
سردرد به درد کمر و مفاصلش ملحق شده بود و تحمل شرایط رو سختتر میکرد. به مسکنی قوی برای کنترل کردن سردردش نیاز داشت اما زور خستگی به درد شدیدش میچربید و تمایلی برای ایستادن روی پاهاش نداشت تا بدنبال مسکن بگرده پس با نادیده گرفتن دردش برای بکهیون پیامی فرستاد.
" + فراموش نکن قرصهات رو بخوری سفید برفی. "
و گوشی رو کنارش روی مبل انداخت. سرش رو عقب فرستاده و پلکهاش رو روی هم گذاشت. شاید اگر کمی میخوابید حالش بهتر میشد.
کمی بعد ذهنش خالی شده و چشمهاش سنگین میشد که با بلند شدن صدای گوشیش با تصور اینکه بکهیون تماس گرفته چشمهاش رو باز کرده و صاف نشست. گیجی و خواب آلودگی ذهنش درک شرایط رو دشوار میکرد و بدون دیدن نام مخاطب تماس رو برقرار کرده و گوشی رو به صورتش چسبوند.
+ بله؟
_ هنوز بیمارستانی؟
برخلاف انتظارش به جای بکهیون، صدای لوهان رو شنید و ناامید از اینکه بکهیون تماس نگرفته در جواب سوالش گفت:
+ من... آره بیمارستانم._ کجا؟ اتاق عمل؟
+ کارم تموم شده. الان داخل اتاقم...
لوهان فرصتی برای تکمیل حرفش نداد و سریعا گفت:
_ به دیدنت میام. باید حرف بزنیم.مشکلی با این قضیه نداشت ولی عجله و تنشی که در صداش احساس میکرد نگران کننده بود.
+ مشکلی پیش اومده؟
لوهان پس از مکث کوتاهی نفسش رو صدادار بیرون فرستاد و در جواب گفت:
_ باید درمورد موضوعی باهم صحبت کنیم.
YOU ARE READING
Agreed
Fanfictionهمه چیز از نامهی مرموزی که در زیرزمین پیدا کرد شروع شد. نمیدونست در اون عمارت تاریک چه اتفاقاتی انتظارش رو میکشه. شاید برای فهمیدن باید اول حافظهاش رو به دست میاورد. ******************* × مشکل شماها چیه؟ میگن باید برای تتو یه طرح با معنی انتخاب ک...