part 6

654 43 10
                                    

Writer's pov:

فلیکس با سری پایین و صدای لرزون تائید کرد :" خب .. این...اینطور شد "

لینو با اخم کمرنگی توی صورتش تکرار کرد :" بزار دوباره تکرار کنم . امم تو با فردی به اسم جی تا این سنت فقط توی یک خونه بزرگ شدی ، زندگی کردی و بعدش به خاطر اینکه پدر و مادرش اون رو دعوا کردند به خاطر تو از اونجا فرار کردی و نمیدونی چطوری برگردی ؟ "

فلیکس دیگه بغضی که از اول صحبتشون به خاطر دلتنگی داشت رو نتونست نگه داره و با هق بلندی شروع به گریه کرد . دو تا پسر دستپاچه نمیدونستند چیکار کنند و فقط پا میشدند و مینشستند ولی بهد تونستند با دادن چندین دستمال و یک لیوان اب و تا جایی ارومش کنند . فلیکس نفس عمیقی کشید و بریده بریده گفت :" م..مم..ممن .. "

نتونست حتی جملش کامل کنه که دوباره گریش اوج گرفت . هیونجین هول شده دستش رو جلوی اون تکون داد و گفت :" من پیداش میکنم ..قول میدم پیداش میکنم فقط دیگه گریه نکن "

فلیکس با شنیدن حرف هیونجین گریش متوقف شد فین فین کنان پرسید :" ج..جدی ؟"

هیونجین سریع سرتکون داد و دستش رو برای قول دادن بالا اورد . فلیکس خیلی اروم انگشت کوچیکش رو پیچید و با شستش مهر زد و با کیوتی خنده ای به اون مرد کرد که با این سن قول انگشتی میداد .

هیونجین در این حال فقط قلبش بیشتر مچاله میشد . لبخند کوچیکی هم اون زد و به طرف لینو گفت :" میتونی پیداش کنی مگه نه ؟!"

لینو با حالت متفکری لب زد :" احتمالش کمه ..."

فلیکس مظلوم نگاهش رو اول به اون بعد به هیونجین داد . بغض دیگه ای کرد . میخواست دوباره گریه کنه .

هیونجین سریع پرید و گفت :" نه نه باید پیداش کنی گزینه ی دیگه ای نداریم "

لینو :" خب اون که صد در صد فلیکس که نمیتونه پیشت بمونه و تو نگهداری ازش رو بلد نیستی "

هیونجین :" مگه حیوونه بلد باشم یا نباشم ادمه دیگه "

فلیکس :" هیبرید !"

هیونجین :" ببخش هیبرید دیگه "

فلیکس به این حرف هیونجین با سر تائیدش رو نشون داد .

لینو : فلیکس !"

فلیکس :" بله ؟"

لینو :" تو هیچ چیز دیگه ای نمی دونی مثل شماره تلفن ، اسم کامل ، ادرس یا هرچیزی که به ما کمک کنه پیداش کنیم "

فلیکس :" نه .. جی همیشه میگفت که باید حفظ کنم ولی من فکر میکردم نیاز نیست چون .. خب قرار نبود جای دیگه ای برم که .."

هیونجین در حال گوش دادن به مکالمشون راه حلی به ذهنش رسید پس از فلیکس پرسید :" تو جی صداش میکردی ؟ "

فلیکس :" بله "

هیونجین :" خب تو خونه افراد دیگه ای بودند مگه نه ؟! اونا چی صداش میکردند؟ مثلا مامان داشت اون بهش چی میگفت ؟"

فلیکس با برق تو چشماش جواب داد :" عزیزم "

هیونجین :" نه .. خب .. امم یه چیز دیگه "

فلیکس انگشتش رو به چونش مالوند و با صورت متفکری گفت :" گلم .. پسرم .. تموم زندگیم .. دلیل مرگم .. سنگ . تنبل خان ..."

سعی در یاداوری تمام کلمات و صفت هایی بود که مامانش بهش میگفت که لینو جلوش رو گرفت :" اینطور نمیشه . اینا لقبن فقط . بقیه بهش چی میگفتن ؟"

فلیکس :" خب معمولا خدمتکار ها ارباب جوان صداش می زدند و باباش عزیز دردونم یا لوس بابا بهش میگفت بعضی اوقات هم که جدی میشد یا عصبی بود هان جیسونگ داد میزد و .."

لینو و هیونجین همزمان فریاد زدند :" خودشه "

فلیکس ترسیده توی جاش پرید و پرسید :" چی ؟"

لینو :" جیسونگ هان جیسونگ!" با گفتنش سریع بلند شد و با موبایلش شماره ای گرفته شروع به صحبت کرد

هیونجین به طرف فلیکس برگشت و گفت :" پیداش میکنیم "
............................................................................

نزدیک های شب اون روز هیونجین و لینو بالکن نشسته در حال فکر کردند بود یه سکوت بینشون با حرف لینو شکسته شد

لینو :" به نظرت کار درستی کردیم ؟"

هیونجین نگاهش رو از فلیکسی که داخل در حال تماشای تلوزیون بود گرفت و رو بهش جواب داد :" راجب چی ؟"

لینو :" خودت میئونی دیگه .. زنگ زدن به صاحبش "

هیونجین :" نمیدونم .. خب قراره بیاد و ببینیم که داستان از چه قراره ؟"

لینو با تمسخر گفت :" از چه قراره ؟ "

هیونجین خودش میدونست یا شاید میتونست حدس بزنه . از تعریف داستان فلیکس و کلماتی که استفاده میکرد . اینکه اون توی خونه تا این سن زندگی کرده بود شبیه حبس شدن بود ت زندگی . به گفته هاش اون پولدار بود . با اینکه وقتی توی روستا ها هیبرید پیدا میشد به دولت تحویلشون میدادند ولی بعضی اوقات هم با قیمت کلانی به افراد ثروتمند میفروختنشون تا ...

از زمانی که فلیکس اینا رو گفته بود ذهنش فقط تصور و خیال پردازی میکرد و هیونجین از این فکر ها چندشش شده قیافش جمع میشد .

در حالی که غرق افکارش بود زنگ در به صدا اومد . هر سه اونا به سرعت به طرفش چرخیدند . استرش خیل مشخصی بین هر 3 اونا بود . 2 مرد از اینکه نمیدونن چه کسی در انتظارشونه و فلیکس از اینکه واکنش اون قراره چی باشه میترسیدند . با دومین بار زده شدن زنگ هیونجین از کهکشان فکر هاش بیرون اومد و پا تند کرد به طرف در . وقتی بهش رسید نفس عمیقی کشیده در رو باز کرد ولی با چیزی که دید تمام تصوراتش یکباه به ریختند !

مصاحبه:

رز : شوکه ای ؟

*سر تکون دادن هیونیجن

رز : حال کردی ؟

*سر تکون دادن

رز :میخوای راجبش حرف بزنی ؟

*سر تکون دادن منفی

رز با لبخندی خبیثانه : هنوز که چیزی نشده کوچولو

*هیونجین شوکه از واقعیت

رز :" خب .. بینندگان عزیز تا پارت بعد ..

𝐿𝑖𝑡𝑡𝑙𝑒 𝑀𝑤𝑜 Where stories live. Discover now