Writer's pov:
" بفرما !!!"
با گفتن این حرف همه دست از کار کشیده به تخته سیاه بزرگی که هیونجین به دیوار وصل کرده بود نگاه کردند . گچ سفید تازه ای رو برداشت و با دقت بالای تخته با خط خوشی نوشت " احساسات فلیکس "بعد نوشتنش رو به فلیکس کرد و گفت :" این تابلو رو نصب کردم که هر وقت احساس جدیدی رو تجربه کردی اینجا بنویسیش "
گربه لبخند درخشانی بهش تحویل داد و با هیجان بالا پایین پرید و گفت :"واقعا ؟"
هیونجین سر تکون داد و جیسونگ به حرف اومد :" چه کمکی میکنه ؟... منظور احساساتش رو بنویسه چه میشه ؟"
هیونجین با لبخند به هان توضیح داد :" خب باید بگم فلیکس قراره تا 2 سال اینده اینجا باشه مگه نه ؟! "
راستی این قضیه ی جدید توضیحی به دلیلِ نیاز هان برای پیگری پرونده فلیکس و داشتن پاسپورت بود .
در خارج , کشور سوئد برای هایبرید ها یک پناهگاه بزرگ وجود داره .
در واقع دولت و حامی های این جانوران فضای بزرگی رو برای اون ها اختصاص داده تا راحت باشن و از دست افراد دیگه در امان بمونند . پس جیسونگ بعد تحقیقات فراوان می خواست گربه اش رو اونجا ببره و اونجا بمونند .پس باید طی این دو سال تمام چیز هایی که فلیکس باید یاد بگیره رو بهش اموزش میداد و هیونجین بعد مرور حروف و نوشتن تکالیف سریع ترین و راحت ترین روش هم برای تمرین نوشتن و خواندن هم خود مسئله فلیکس این رو دید .
هیونجین :" پس باید بدونه در مواقع ضروری چه ریکشنی نشون بده . دیروز که تو به دستت با چاقو اسیب زدی نگرانت شد و از روی غریضه ی گربه ایش به سمتت اومد و دستت رو لیس زد و ناراحت بود ولی اگه این اتفاق به یک بچه غریبه بیفته همین کار رو میکنه .با تو اره ولی با با افراد دیگه قطعا نه .
ما باید اینکار رو توش تقویت کنیم بفهمه حس همدردی ، نگرانی ، اضطراب و ترس چیه و خیلی چیز ها . در ضمن اون باید با موقعیت های جدید اشنایی داشته باشه تا حالا با این سن به جز خونه تو و من جای دیگه ای نبوده پس هیچ هم صحبتی نداشته و هایبرید دیگه ای رو ندیده .
این کار کمک میکنه که یواش یواش خوی انسانیش رو قوی کنه و عجیب دیده نشه . "سخت بود . برای همه شون چه جیسونگ که نگران اینده و عاقبت فلیکس بود .
چه هیونجین که نه تنها اموزش بلکه به 2 سال بعد نگران بود که چه قدر قراره بهش وابسته بشه و اون ترکش کنه و خود فلیکس هم مضطرب بود نسبت به بلاهایی که قراره سرش بیاد ولی بیشتر از همه لینو .انگار از سر لینو اب داغی ریخته شده خشکش زده بود بعد گفتن این حرف که اون سنجاب خوشگل قرار 2 سال بعد بره خارج توی فکر بود . نمیدونست که فقط مدتی اینجا هستند . باید هرچه سریع تر کاری میکرد ازش میخواست بیرون برن ... یا نه ولش میکرد تا توی ذهنش بمونه .
YOU ARE READING
𝐿𝑖𝑡𝑡𝑙𝑒 𝑀𝑤𝑜
Fanfictionکاپل اصلی : هیونلیکس (هیونجین و فلیکس) کاپل فرعی : مینسونگ ژانر : عاشقانه ، فلاف ، هیبرید ، کمدی ، زندگی روزمره ( دارای اسمات ) موضوع : هیونجین فردی که زندگیه عادی ای داره در راه برگشت به خونه با گربه ای برخورد میکنه ولی وقتی اون رو میاره خونه...