part 22

322 36 76
                                    

Writer's pov :

جمعیت زیادی در حال رقص با موزیکی که پخش میشد بودند . فریاد و سوت های بلندی برای تخلیه ی انرژی شون میکشیدند . فضای تاریکی که با نور های نئونیِ شکل به شکل روی دیوار ها و سقف طراحی شده بود وایب عجیبی رو به اونجا میداد .

افراد بدون توجه به هم میرقصیدن ، می‌نوشیدند ، گروهی کنار هم جمع شده بازی میکردند و هیاهویی به پا کرده بودند و همچنین عده ای روی طبقات بالا کار هایی که اصلا دوست نداشت فکرش رو بکنه انجام میدادند . خجالت اور بود !

فلیکس هیچ ایده ای از کلاب نداشت تنها جایی که یک تصویری ازش رو دیده بود فیلم و سریال ها بودند و اون ها هم اینقدر شلوغ دیده نمی‌شدند .

با بلند تر شدن صدا کمی دست هان رو که توی دستش بود فشرد . با نگاه به گربه ای که مظطرب می اومد لبخند کوچیکی زده و گفت :" مشکلی هست ؟"

دوباره به اطرافش نگاهی انداخت و سعی کرد حرفش رو بلند بگه تا هان بشنوه :" کمی عجیبه فقط... "

هان با اطمینان دستش رو بیشتر فشرده و با همون تن صدا حرف زد :" خب اهمیتی نداره ، به اطراف توجه نکن ! ما برای خودمون اومدیم و قراره کلی خوشبگذرونیم باشه ؟!"

گربه توی دلش به خودش سریع تسکین داد .
جیسونگ قوی بود ، اون حالا کنارش و جای ترسی نداره ، به همین خاطر سرش رو تند تند تکون داد .

اروم بین مردم قدم بر میداشتند و رد میشدند . با نفر به نفری که کنار میزدند نگاه هاشون رو پشت سرشون میکشیدند .

درسته چه کسی به اون دو موجود زیبایی که میدرخشیدند میتونست بی توجه باشه ؟!

فلیکس یک بلوز اور سایز سفید و کتی ابی رنگِ ست با شلوارش پوشیده بود و کلاه کیوت اسمانی ای به سر داشت تا نگاه ها رو بیشتر از این به خودش جلبه نکنه که زیاد موفق نشده بود .
جیسونگ همینطور برای مچ شدن باهاش تاپ طوسی ای با بلوز ابی روشن و شلوار پارچه ای به تن داشت .
گردنبند های دوستیشون روی گردن هر دو برق میزد و استایلشون رو تکمیل میکرد .

هان با دیدن جای خالی ای توی قسمتی از بار فلیکس رو همراه خودش اون طرفی کشید . صدای همهمه بین مردم بلند بود . اون دو فرد جوری همه رو سِحر کرده بودند که ثانیه ای افراد ازشون چشم بر نمیداشتند .

با نشستن روی صندل های چرم بلندی که خالی بود و راحتی جاشون از فلیکس پرسید :" خوشت اومده تا حالا ؟ اگه حس بدی داری میتونیم بریم و ... بیرون وقت بگذرونیم !"

نه تا اینجا اومده بودند باید یه شانسی میداد و امتحان میکرد . میخواست بمونه و در ضمن اجازه ی دوباره ای از طرف هیونجین و لینو غیر ممکن به نظر میرسید تا بازم بیان ؛ پس جواب داد :" نه .. اول کمی بود ولی .. حالا مشکلی نیست !" و لبخند درخشانی زد .

𝐿𝑖𝑡𝑡𝑙𝑒 𝑀𝑤𝑜 Where stories live. Discover now