Past

35 7 13
                                    


صبح ساعت 8:30

کلید ها رو آهسته تو در میچرخونم و خیلی آروم دستگیره رو پایین میکشم تا به همین ترتیب به سمت اتاقم قدم بردارم که یهو صدایی منو سر جام نگه میداره و باعث میشه نفسم رو کلافه بیرون بدم.

مینهو: صبر کن کارینا

بی حوصله به سمتش میچرخم و
خونسرد جواب میدم

کارینا: چیه؟
مینهو: کجا بودی؟

ابرویی بالا میدم و حالت دخترای بالغ که هر طور دوست دارن رفتار میکنن می ایستم تا جدی بگم

کارینا: بابا ، من 18سالمه

جدی نگاهم میکنه و در حالی که یه دستش رو رو کمرش قرار داده بود و یه دستش رو مبل بود میگه.

مینهو: و چون 18 سالته به این معنی نیست که من دیگه پدرت نیستم

لبخند حرص داری تحویلش میدم.

کارینا: تو پدرمی ولی اجازه نداری تو کارام دخالت کنی

مینهو: من پدرتم و اجازه محافظت از تورو دارم
کارینا: تو نمیتونی کنترلم کنی! من دیگه بچه نیستم!!

جدی تر از قبل میگم که یهو شخص آشنایی از پشت سرش ظاهر میشه و همونطور که با شوک به اون خیره شده بودم میگه

_کارینا بهتره به حرف پدرت گوش بدی

باورم نمیشد خودش باشه همچنان شوکه به اون خیره شده بودم و خواست به سمتم قدم برداره اما من سریعتر دستم رو بالا میبرم و میگم.

کارینا: ازم دور بمون

_کارینا ما-

کارینا: فقط دور شو!!!!!!

داد زدم که پدر و مادرم سر جاشون خشکشون میزنه و من با عجله خودم رو به اتاقم میرسونم، چطور ممکنه؟ چطور پدرم اجازه داد دوباره تو زندگیمون ظاهر شه؟

حس میکردم مغزم هر لحظه از شدت افکار گوناگون در حال انفجاره که در آخر پوزخندی میزنم و همونطور که رو به روی آینه می ایستم میگم.

کارینا: دنیا یه بولشتـه کارینا


______

چند ساعتی در سکوت گذشته بود نگاهی به همسرش که به دیوار تکیه داده بود و فکرش درگیر بود میندازه،مردد بود که سوال تو ذهنش رو مطرح کنه یا نه که در آخر لبی تر میکنه و تصمیم میگره سکوت بینشون رو بشکنه.

ته‌یان: چند وقته

متعجب نگاش میکنه

مینهو: چی؟
ته‌یان: چند وقته اون قرار داد رو بسته؟

نگاهش رو از زن مو مشکی رو به روش میگره و به نقطه خاصی میدوزه تا جدی بگه.

مینهو: مطمئن نیستم ولی..احتمالا دو هفته ای باشه

My little devilWhere stories live. Discover now