Flowers

272 28 79
                                    


این وانشات کایهون هست و دلیل اینکه دوتا کایهون پشت سرهم آپ شده این هست که کمی به وانشات زنجیر  مربوط هست و من مجبور بودم که دوتا کایهون رو پشت سرهم بذارم.  از خوندنش لذت ببرید 🌼

Couples: Kaihun

Genre: Dram. Romance

صدای چهار پنج پسری که درست وسط پیاده رو ایستاده بودند و با هم با صدای بلند حرف می زدند و اظهار خوشحالی می کردند، مردم رو وادار می کرد نیم نگاهی بهشون بندازند.

دیدن پسرهای دانشجویی که این موقع عصر، توی بهاری که هوا هنوز سرد هست و ساعت شش هوا تاریک میشد، برای مردم اصلا عجیب نبود. شهر پر از این جوان هایی بود که از هر فصتی برای دور هم بودند، خوشحالی کردن و مست کردن استفاده می کردند.

-جونگین چشه؟

پسر برنزه ای که برخلاف بقیه دوست هاش، یک گوشه اروم ایستاده بود، بالاخره توجه ها رو جلب کرد و یکی بالاخره پرسید. جونگین که اینطور آروم ایستاده بود، براشون آشنا نبود.

بجای جونگین، یکی دیگه از پسر ها خنده بلندی کرد و دستش رو بی فکر روی شونه جونگین انداخت و همچنان که می خندید گفت:

+خرابکاری کرده، فکر کنم هنوز داره خجالت میکشه.

سه پسر دیگه، چشم هاشون برقی زد و برای شنیدن داستان خرابکاری جونگین قدم جلو گذاشتند. خرابکاری کرده بود؟ پس برای چند مدت یک سوژه داشتند.

-چیکار کرده مگه؟

+طبق معمول که داشت با دوست دخترش چت می کرد، اشتباهی خورد به یک پسر بیچاره گل فروش. پسره خورد زمین و همه گلدون های گلی که کنارش بودن هم باهاش افتادن. باید می دیدید تمام پیاده رو شده بود آب و گل.

موضوع جالبی نبود، اما چهار پسر با صدای بلند شروع به خندیدن کردن و برای رفتن به یک رستوران و خوردن چند شات سوجو راه افتادند. ریختن گل های یک پسر گل فروش اهمیت چندانی نداشت. اما خجالت زده شدن دوستشون چرا.

جونگین با فاصله چند قدم عقب تر راه می رفت، اما ذهنش درگیر دست های قرمز و یخ زده پسرک گلفروشی بود که بدون اینکه اخم کنه، سعی داشت شاخه گل هایی که هنوز سالم بودند رو از کف پیاده رو نجات بده.

جونگین لبخند و بینی قرمز پسر رو هم دیده بود. فین فین می کرد و معلوم بود سرمای بهاری هوا بدجور روش تاثیر گذاشته.

بینی قرمز پسر یا انگشت های یخ زده یا شاید هم نگاه پر از غم پسر که روی گل های ریخته شده مونده بود، میتونست دلیلی برای این باشه که جونگین بعد از چند ساعت هنوز هم بهش فکر کنه.

با اینکه به پسر برای جمع کردن گل ها کمک کرده بود، بهش پیشنهاد داده بود تا مبلغی رو برای خسارت بهش بده و پسر رد کرده بود، اما باز هم نمیتونست فکرش رو جمع کنه.

hedilla's oneshotsWhere stories live. Discover now