چوب (۲)

720 226 339
                                    

× بابا... بابا بیدار شو.

خسته بود و به خواب نیاز داشت اما با شنیدن اون صدای آشنا چشم‌هاش به سرعت برق باز شد و مغزش شروع به فعالیت کرد. گیجی لحظات اولیه‌ی بیداری باعث میشد چهره‌ی سوهیون رو مقابلش تار ببینه اما صداش رو به خوبی تشخیص میداد. زمان و مکان رو فراموش کرده و الان فقط مغزش یک پیام رو تکرار میکرد‌. پسرش اینجا بود.

+ سو... سوهیون؟

صدای گرفته و لحن منقطع خودش رو نشناخت و به کمک آرنج‌هاش روی تخت نیم‌خیز شد‌.

× بابا هیون میگه باید برام تخم مرغ درست کنی. بیدار شو برام صبحانه درست کن دیگه.

و دوباره شونه‌اش رو تکون داد. صداش دقیقا صدای سوهیون خودش بود. لحن بامزه‌ی کلامش و نگاه همیشه کنجکاوش هم همینطور. بدون اینکه جوابش رو بده دستش رو  کشید و بچه با کوچک‌ترین فشاری توی آغوشش جا گرفت. سرش رو داخل گردنش فرستاد و عطر سیبش رو حریصانه داخل ریه‌هاش فرستاد. خودش بود. پسرش اینجا بود.

+ وای سوهیون‌‌‌... وای بابا.

گردن پسرش رو میبوسید و به تقلاهاش برای بیرون اومدن توجه نمیکرد‌‌.

× گشنمه بابا. بلند شو بهم صبحانه بده.

با تمام وجودش خوشحال بود که الان در زمان و مکان درستی از خواب بیدار شده‌‌. بچه رو از آغوشش بیرون کشید و به چشم‌هاش خیره شد. موهای سوهیون بهم ریخته و ژولیده و صورتش کمی پف کرده بود. تمام‌ علائمی که مشخص میکرد به تازگی از خواب بیدار شده.

دوباره پسرک رو در آغوش فشرد و کامل روی تخت دراز کشید.

+ وحشتناک بود‌. زندگی بدون شماها خیلی وحشتناک بود.

خوشحال از اینجا بودن پسرش تمام صورت رو غرق بوسه کرد و عطر تنش رو نفس کشید. سوهیون کلافه از رفتار عجیب پدرش سعی میکرد خودش رو آزاد کنه و گفت:
× الان بابا هیون میاد دعوامون میکنه. بیا بریم صبحونه بخوریم.

با به یاد آورد بکهیون پرسید:
+ بک؟ بکهیون کجاست؟

× بِل رو برده بیرون.

حتی بِل هم کنارشون بود. به زندگی معمولی و قدیمی خودش برگشته بود و این باور که تمام اتفاقات بازگشت به گذشته فقط یک خواب غیرعادی بود باعث میشد قلبش از خوشحالی لبریز بشه‌. از روی تخت بلند شد و نگاهی به سر و وضعش انداخت. دقیقا شبیه خودش بود. شبیه خود واقعی در زندگی واقعیش. موهاش به همون اندازه که به یاد داشت کوتاه بود و چهره‌اش جا‌ افتاده‌تر. به جوونی خوابش نبود پس مطمئن‌تر میشد که تمام اتفاقات فقط یک خواب گذرا و غیرواقعی بودند.

سوهیون هم از روی تخت پایین پرید و دست پدرش رو گرفت‌ به سمت بیرون راه افتاد و با کشیدن چانیول وادارش میکرد همراهش بره.

Type.02Where stories live. Discover now