قهوه (۱)

797 220 170
                                    

صدای خنده‌ی بکهیون همچنان در گوشش میپیچید اما باعث نمیشد اخم‌هاش رو باز کنه. شوخی مسخره‌ی امگا باعث شده بود شبیه احمق‌ها بشه و حتی به گونه و تایپ شخصیتی‌اش هم شک کنه.

بک رو روی تخت انداخت و در حالیکه روی بدنش بالا میرفت گفت:
+ پس میخواستی تو تاپ باشی. آره؟

بکهیون جوابش رو با خنده‌های بلندش میداد و مشخصا از شرایط لذت میبرد‌.

+ متاسفم عزیزم. متاسفم که قراره خیلی چیزها از این تاپ یاد بگیری.

خنده‌های بک متوقف شده و جدیت به نگاهش برگشت.

_ وقتی یاد بگیرم میتونم تاپ باشم؟

+ هرگز‌.

با خشم زیرلب غرید و نیش بک دوباره باز شد. دست‌هاش رو دور گردن آلفا حلقه کرد و گفت:
_ اوه یولی... بهتر نیست از الان درمورد آینده حرف نزنیم؟ مخصوصا تو که هر از چندگاهی به تنظیمات کارخانه برمیگردی و همه چیز رو فراموش میکنی؟

شیطنت نگاه و صدای بکهیون عصبانی بودن رو براش دشوار میکرد‌‌. کم کم اخم‌هاش باز شد درحالیکه فاصله صورت‌هاشون رو کمتر میکرد گفت:
+ مطمئن باش با کار امشبت تمام شانس‌هایی که ممکن بود بعد از این داشته باشی رو از بین بردی امگای حقه‌باز. دیگه محاله دم به تله‌ات بدم.

_ فکر میکردم برای کسی که عاشقشی هرکاری میکنی.

+ و کمی پیش میخواستم بخاطر کسی که عاشقشم تمام اصولم رو زیر پا بذارم. ولی شانست رو از دست دادی.

بکهیون با ناراحتی نفسش رو بیرون فوت کرد و گردنش رو برای دسترسی چانیول به سمت دیگه خم کرد. سرد آلفا در گردنش فرو رفت و مشغول بوسیدنش شد.

_ اگر فقط کمی بیشتر  صبر میکردم الان اونی که زیر خوابیده بود و مارک میشد تو بودی‌‌.

+ اوه. حیف شد پس.

و گاز محکمی از گردنش گرفت و صدای اعتراض بکهیون رو بلند کرد.

_ آیی... یکم یواش‌تر.

+ متاسفم بکهیون خیلی عزیزم. یه آلفا که اتفاقا تاپ هم هست نمیتونه کارش رو یواش‌تر انجام بده.

_ عوضی چی؟ میتونه کمتر عوضی باشه؟

+ ببین کی داره درمورد عوضی بودن حرف میزنه.

و صورتش رو نزدیک‌تر برد و لب‌هاشون رو به هم رسوند. بوسه‌ی آرومی بود که با فاصله گرفتن لب‌های بکهیون به بوسه‌ی خیس و پرحرارتی تبدیل شد. امگا به راحتی فرومون‌هاش رو آزاد میکرد و یکی از دست‌هاش رو بین موهای همسرش فرستاد. دست دیگرش رو از گردن آلفا پایین‌تر برد و به سینه و کمی بعد عضلات شکمش رسوند.

چانیولی که به تازگی مرتبا ورزش میکرد و عضلات حجیم‌تری داشت احساس نیاز زیادی رو در وجودش بیدار میکرد. احساس نیازی که وادارش کرده بود بچه‌هاش رو به خونه‌ی لوهان بفرسته تا شرایط عشق بازی با همسرش رو فراهم کنه.

Type.02Where stories live. Discover now