بعد از باز کردن چشمهاش از اینکه خودش رو در جای جدیدی میدید هیچ تعجب نکرد. شگفتیهای زندگیش اونقدر زیاد شده بودند که این روزها به راحتی شگفتزده نمیشد. اتاق آشنا به نظر میرسید اما نه اون اتاق آشنایی که انتظارش رو داشت. با هوشیارتر شدن مغزش تونست صدای آب رو از حمام رو تشخیص بده و حضور یک نفر دیگه بجز خودش رو در اتاق احساس کنه. بدون اینکه بلند بشه گردنش رو روی بالشت تکونی داد تا به اطراف نگاهی بندازه.
موقعیت زمانی رو گم کرده بود. سوهیون اطرافش نبود و هیچ بویی بجز قهوه رو احساس نمیکرد. بچههاش اونجا نبود. خمیازهایی کشید و روی آرنجش بلند شد. اینبار برخلاف دو روز قبل در اتاقش در ویلا بیدار شده بود. با پشت دست چشمهاش رو مالید و بلند شد. فضای خالی کنارش بهم ریخته و نامرتب بود و با توجه به لخت بودن بالا تنهاش میتونست حدس بزنه دیشب شب پرماجرایی با امگاش داشته.
روی پاهاش بلند شد و با قدمهایی شل و وارفته به سمت حمام حرکت کرد. با رسیدن به حمام قبل از باز کردن در ضربهایی زد و بدون اینکه منتظر جوابی باشه داخل رفت. با ورودش به حمام بوی خوب قهوه زیر بینیش دوید و قبل از اینکه نیشش باز بشه صدای فین فین امگا ابروهاش رو به هم نزدیک کرد.
بکهیون پشت به در زیر دوش ایستاده و متوجه حضورش نشده بود. لرزش شونههاش نشون میداد در حال گریه کردنه و همین باعث شد تعجبش بیشتر بشه.
+ چرا داری گریه میکنی؟
با شنیدن صدای آلفا بالا پرید و به سمت در برگشت. چانیول درحالیکه فقط شلوارک شب قبل رو به تن داشت مقابل محفظهی حمام ایستاده و با تعجب بهش خیره شده بود. گیجی نگاهش باعث شد پشت دست اشکهاش رو پاک کرد و ساختگیترین لبخندش رو به روی مرد زد.
_ بیدار شدی؟
لحنش بطرز احمقانهایی ساختگی و مسخره بود.
+ برای چی داری گریه میکنی بک؟
سوالش رو با سوال جواب داد و نگران قدمی نزدیک گذاشت.
+ همه چیز مرتبه؟ حالت خوبه؟
_ آره خوبم.
و دوباره لبخند زد.
چانیول خوب نبودنش رو میفهمید. نمیتونست فرومونهاش رو پنهان کنه و آلفا به راحتی این رو از بوی محیط تشخصی میداد. بکهیون با خوب بودن مایلها فاصله داشت.
_ کارم تموم شده. الان میام بیرون.
چانیول که همچنان مشکوک به امگا خیره شده بود جوابی نداد و با نگاهی جدی حرکات امگا رو دنبال میکرد. بکهیون از آخرین باری که همدیگه رو دیده بودند جوونتر به نظر میرسید پس احتمال میداد دوباره به عقب برگشته باشه. حضورشون در ویلا این رو ثابت میکرد. خالی بودن جای مارک روی گردن بکهیون هم همینطور. تغییرات بدن امگا هم همینطور.
YOU ARE READING
Type.02
Fanfictionاین داستان فصل دوم داستان The Type هست پس لطفا قبل از شروع این بوک، اون داستان رو بخونید :)))) **************************** عجیبترین اتفاقی که برای یک نفر میوفته، ممکنه هر اتفاقی باشه بجز... بیدار شدن در روزی که هنوز فرصت عوض کردن تصمیماتت رو داری...