- 95

73 11 4
                                    


ژانگ یشینگ، افسری بلندمرتبه که از اشراف زاده های قلمرو هشتم بود؛ قلمرو بهشت. احترام خاصی برای هر دو شخصیت رو به روش قائل بود و اثری از چاپلوسی لحن بشاشش رو لکه دار نمی‌کرد.

بادبزن فلیکس ظریف و بی‌صدا، جا به جا شد و برق نقره‌ی سبک پره‌هاش توجه نگاه یشینگ رو جلب کرد.

«فکر نمی‌کردیم امپراطور به قدری مشتاق شنیدن اخبار باشن که شما نقش پیام رسانشون رو به عهده بگیرید.»

فلیکس با لحن تیز و بی‌تفاوتی اولین تیر رو پرت کرد. ارتباط تیچ‌کات فقط با هم‌روح آسمانی‌ش خوب بود و برای بقیه یک تکه چوب بی‌حس و مهر می‌شد.

یشینگ خندید و به یکی از دخترهای میزبان اشاره کرد. دخترک با قدم‌های شمرده و محکم، جلو اومد و رو به روی میز ایستاد.

« سوپ دنده‌ی بره، کمی هم جگر کبابی و نونِ شیرین. بیسکوییت آرد ذرت و به عنوان نوشیدنی هم، آب انبه و شربت عسل.»

هیونجین با حوصله سفارش داد و وقتی چهره‌ی درهم یشینگ رو دید، نیشخند واضحی صورتش رو تزئین کرد.

«برای ایشون هم آبگوشت ماهی شور و کباب فلفل لطفاً.»

«و یک کوزه‌ی متوسط شراب گیلاس.»

یشینگ به سرعت اضافه کرد و بعد از دور شدن قدم‌های سبک زن، لبخند کمرنگی زد و جدی به مردمک‌های خاکستری رو به روش خیره شد. دو جفت قاب کشیده از خاکستر سرد و گرم، یکی با نوار طلایی و یکی با نوار سرخ. رنگ منحصر به فرد چشم‌های میسکیفیت و تیچ‌کات، آوازه‌ی پرشهرت مردم بود.

«پادشاه و پادشاهی عصبانی هستن. تعداد کشته‌ها خیلی بیشتر از چیزی که باید باشه، هست، این که توانایی در کنترل جلاد آسمان ندارن اون ها رو خشمگین می‌کنه

نوچ بلند هیونجین و چشم‌های پر تمسخر فلیکس، تیغه‌ی کمر مرد رو می‌لرزوند. بازدمش رو با آهی پر از درماندگی، بیرون فرستاد و حکم حک شده روی پوست آهوی سفید رو از آستین بلند لباسش بیرون کشید و به هیونجین داد. انگشت‌های کشیده‌ی مرد، با مکث کوتاهی نخ کنفی دور پوست رو پاره کردن تا محتوای داخلش رو بخونه.

«لی‌فلیکس، ملقب به تیچ‌کات، و هوانگ‌هیونجین، ملقب به میسکیفیت، تخلفات مشکوک به خیانت در اعمال ثبت شده‌شان دارا هستند. هردو هنگام تعلیق..»

چشم‌های فلیکس ریز شدن. تعلیق؟ پادشاه شخصاً دستور ماموریت رو داده بود و فلیکس به خوبی صورت حریص‌ش رو به یاد می‌آورد.

«دست به تجاوز علیه مرزهای هشت قلمرو زدند.»

هیونجین خشمگین، پوست رو روی میز پرت کرد و غرید:« چرنده! ما توی هیچکدوم از شهر های مرزی توقف نداشتیم، چه برسه کشت و کشتار. کفتار پیر امپراطوری‌ش رو توی خطر دیده؟»

PHUNITH : Hyunlix In heaven Where stories live. Discover now