- 93

46 9 7
                                    

هر سه وحشت‌زده بودن. طغیان انرژی موضوعی بود که بین طلسم‌های سنگین، مثل احضار یک بالا منسب بهشتی صورت می‌داد، نه ساخت یک پرده‌. فلیکس هنوز، سرش رو به سینه‌ی هیونجین می‌فشرد و با دقت آوای تپش‌ قلب‌هاش رو گوش می‌داد. ریتمی که هنوز تند بود و فلیکس متوجه هشیار نبودن هم روح‌ش شد.

«صدام رو می‌شنوی؟»

سه تپش محکم و یک تپش ضعیف. هیونجین می‌لرزید؛ بند بند وجودش رو وحشت از دست دادن پر کرده بود و تصاویر بی‌رحمانه‌ای که چشم‌هاش رو آزرده بودن هنوز پررنگ پشت پلک‌هاش می‌چرخیدن. فلیکس بار دیگه، صداش زد و این بار سر سنگین شده‌ش رو بلند کرد. هیونجین گیج بود، لب‌هاش رنگ پریده بودن و اشک به سرعت فاصله‌ی دو پلک‌ش رو ترک می‌کرد.

«جین، به من نگاه کن. من، فقط به من نگاه کن.»

مردمک های روشن مرد بلندتر هرچقدر مرتعش، مقصد امن‌شون رو پیدا کردن. هیونجین خیره به چشم‌های درشت و سرخ فلیکس چند لحظه مکث کرد و مرز بین خیال و واقعیت‌ش رو چنگ زد. درسته، یک پرش چند لحظه‌ای خاطرات بود؛ می‌تونست بخاطر منطقه باشه. به زحمت خودش رو راضی کرد و بی‌توجه به چشم‌های وحشت زده‌ی ساتان خم شد و لب‌هاش رو روی پیشونی فلیکس گذاشت. هردو دست‌ش رو قاب صورت‌ش کرد و طبق عادتی که از فرم طبیعی‌ش به جا مونده بود، نوک بینی‌ش رو از بین ابروهای فلیکس تا تاج لب‌هاش پایین کشید، حرارت نفس‌های منقطع فلیکس وحشت رو کم می‌کرد. حالا هیونجین مطمئن بود که یک وهم روح‌ش رو دزدیده، یک وهم که از ترس‌هاش نشت کرد و چندین دقیقه موجودیت‌ش رو عقب کشید.

«توهم بود. دیدم گلوت رو بریدن. قلب‌ت نمی‌زد و سرد بودی. اینطور که همیشه یخ بستی نه، مرده بودی.»

بدون ذره‌ای مکث توضیح داد و پوست حساس لب‌هاش رو پایین کشید، درست روی نبض گردن فلیکس فشرد. آهنگ منظم زندگی‌ش رو حس می‌کرد پس جای نگرانی نبود.

«توهم بود، درسته؟»

فلیکس فرصت جواب دادن نداشت. به دلایلی نامعلوم هیونجین خشم رو جایگزین گیجی کرده بود و حالا بین کلمات‌ش می‌غرید، فلیکس دیده بود که مهار نشدن وحشت هیونجین به خشم منتهی می‌شه و از دست دادن هدایت‌ش چقدر آسیب می‌زنه. عصبی از نداشتن کنترل روی نیمه‌ی روح‌ش، دست‌هاش رو دور بدن‌ش پیچید و گهواره وار بدن‌ش رو حرکت داد. هیونجین اینطور آروم می‌شد، حتی اگر یک سلاح آماده کشتار بود پلک می‌بست و همه چیز رو به فلیکس می‌سپرد.

«داری می‌گی خرس گنده‌ای که از دیشب داره به من سیخونک می‌زنه مثل نوزاد ها بهت وابسته‌ست؟»

ساتان با نیشخند و صدای کوتاهی، گفت و به محض بلند شدن سر هیونجین یخ بست. چشم‌هاش سیاه بودن - سفیدی خارج مردمک چشم‌ش - یک گودال عمیق با درخشش سرخ، کمی سرش رو خم کرد و وقتی لرزش بدن پسرک رو دید بین گردن و شونه‌ی فلیکس پناه گرفت تا فرم‌ همیشگی‌ش رو تثبیت کنه.

PHUNITH : Hyunlix In heaven Where stories live. Discover now