- 92

31 8 4
                                    


جاده‌های اصلی همگی تحت محافظت شدید گارد سلطنتی، ناامن به نظر می‌رسیدن و هیونجین جنگل‌های مسموم بدون رهگذر رو ترجیح می‌داد. البته، ساتان تمام مدت غرغر می‌کرد و به اجبار دهن‌ش رو با یک طلسم سکوت فوق‌العاده بسته بود، جز وراجی‌های پسرک که حالا اثری از بوی متعفن جهنم روی روح‌ش نمونده بود مشکل خاصی نداشت. ران‌جی کمی بی‌قرار بود و هیونجین همه‌ی تمرکزش رو روی از بین بردن شاخه‌های جنگل‌ و فکر به عذرخواهی از فلیکس گذاشت تا حداقل یک جمله‌ی مناسب داشته باشه.

«ممم؟»

ساتان کلافه، تقریباً جیغ کشید و یک پاش رو روی زمین کوبید. نمی‌تونست لب‌هاش رو از هم فاصله بده و خدایا درد داشت، بیش از حد. یک نوار سرخ رنگ درست شبیه به نوار روی چشم‌هاش داشت و هربار که برای صحبت کردن لب‌هاش رو به کار می‌گرفت چندین سوزن ریز باهم پوست‌ش رو آزار می‌دادن. سوزن‌های نامرئی!

«اگه سعی کنی دهن‌ت رو باز کنی درد می‌گیره. نکن.»

هیونجین با دیدن چشم‌های تر از سوزش پسر گفت و با حرکت دو انگشت‌ش، کمی طلسم رو از صورت ساتان فاصله داد. حسی شبیه به "ازش متنفرم ولی می‌خوام زیر شنلم پنهان‌ش کنم" به ساتان داشت و این جالب نبود، هیونجین هیچوقت هیچکس جز هم روح‌ش رو لایق حمایت نمی‌دید.

«خواهش می‌کنم درش بیار دیگه غر نمی‌زنم.»

صدای ملتمس و لرزش بین نفس‌هاش هیونجین رو به رحم آورد. قطعاً فلیکس با دیدن محو شدن طلسم لبخند می‌زد و به این محبت‌ش افتخار می‌کرد، ولی فلیکس نبود و لبخندی هم نداشت که به هیونجین پاداش بده. آه کوتاهی کشید و بین دو درخت تنومند ایستاد، آفتاب نزدیک به غروب بود و یک ساعت پیاده روی تا خونه فاصله داشتن.

«کی می‌رسیم؟ پشت این درخت‌ها چیه؟ کل روز رو داشتیم راه می‌رفتیم»

« در واقع من از بین دروازه‌ها عبورت دادم که کم‌تر راه بری، باید هشت روز توی جنگل می‌بودی. تشکرت کو؟»

"ممنونم"ِ کوتاه پسرک ابروهای کشیده‌ی هیونجین رو بالا انداخت. تک‌خند کوتاهی زد و نگاه‌ش رو روی بدن بی‌حالش چرخوند.

«جدی؟»

«تشکر کردم؟ من خسته‌ام، چند روزه چیزی نخوردم و از وقتی تورو دیدم دارم با شلاق و هاله‌ت ضربه می‌خورم. می‌شه یک گوشه ولم کنی یا من رو زودتر ببری پیش تیچ‌کات؟»

چشم‌های ساتان بسته شدن و با تحلیل رفتن صداش، تقریباً از حال رفت. هیونجین دست به سینه رو به روش ایستاد و وقتی پیشونی پسرک به سینه‌ش فشرده شد، برای اولین بار، با احتیاط دست‌ش رو دور کمر یک غریبه انداخت و اون رو به خودش تکیه داد. شاید چون تکه‌ای از روح فلیکس بود مشکلی با لمس‌ش نداشت، شاید هم بوی آشنا و ناشناس موهاش همه چیز رو سخت می‌کرد. لب‌هاش رو به هم فشرد و ران‌جی رو به جلو پرت کرد، درست بین درخت‌های رو به روشون. شاخه‌ها با شکلی شبیه به چهارچوب یک در به هم گره خوردن و یک پنجره ساختن. پرده‌ای نازک از آب، فاصله‌ی بین دو درخت رو پوشوند و هیونجین زیر لب غرغر کرد، از خیس شدن متنفر بود. وقت تغییر ماهیت دروازه رو نداشت پس سر پسرک رو به خودش فشرد و با تکیه به ران‌جی خودش رو بین چهارچوب دریچه کشید. ده ثانیه بعد، جایی درست نزدیک به ریشه‌های بلند افیسا، روی زمین پرت شده بود و جسم بی هوش ساتان روی سینه‌ش بود. بالاخره، میسکیفیت به خونه برگشته بود.

PHUNITH : Hyunlix In heaven Where stories live. Discover now