چمنهای خیس و نرم، لذتبخشتر از هر زمان دیگهای پوستش رو میبوسیدن؛ هر بازدم و دم سینهش رو با بوی ملایم شکوفههای جادهی مخمل پر میکرد و هیونجین امنیت رو مزه کرد؛ به خونه رسیده بود. نبض کند خوابیده زیر پوست پسرک خیالش رو راحت میکرد؛ امانتش رو هم به سلامت - زنده بودنش کافی به نظر میرسید. - برای تیچکات پشت مرزهاش آورده بود.نفسهاش رو عمیقتر داخل کشید و جریان پاک زندگی لبخند روی صورتش رو وسع داد. لانهی شیطان منطقهای بود که به سختی، بیرحمانه و شدیدتر از درگاه بهشتی تحت محافظت قرار میگرفت، سرزمین نسبتاً پهناوری که پر بود از درختهای پا کوتاه و پر از شکوفه. در مرکز باغهای همیشه سبزش ریشههای پیر و سرشار از قدرت لِفیا تا جایی نزدیک به اواسط تنهی تنومندش، زیر آب روشن چشمه فرو رفته بودن و با سخاوت، همهی لانه رو از نیروی حیاتش پر میکرد.
«این چیه؟»
ساتان متعجب، پلکهای خستهش رو باز کرد و به هیبت بلند درخت رو به روش زل زد. فاصلهی زیادی داشتن و بین شاخههای پوشیده با شکوفهی اطراف جاده به سختی دیده میشد، با این وجود بیشتر از حد معمول توی چشم میزد.
«لِفیا، تکهای از غرور بهشت. برای پابرجا بودن خشکی روی دریا از ریشههای لفیا استفاده شده.»
چشمهای ساتان چرخیدن و با به هم پیچیدن لبهاش، ادای هیونجین رو در آورد. جملاتش دقیقاً مثل صحبتهای پدربزرگِ کتابدار بودن.
«منظورت از غرور بهشت همون درخت خشک شدهی دریاچهی اشک نیست؟ پسر. اون از بین رفته ولی شما یک درخت خارج از کادر رو میپرستید؟ حداقل برگهاش رو بچینید.»
«چی؟»
این بار، تعجب لحن هیونجین رو زیر سایه برد. طبق داستانهای درج شده، لفیا فرزند ارشد ماهاگراید، ریشهی مولد بهشت بود. هردو با جادوی مهر و موم به شکلی از گیاه تبدیل و وظیفهی تولد موجودات الهی رو به عهده داشتن. اینطور که، هر چندین سال یک بار، قطرات درشت و طلایی رنگ شبنم روی برگهاشون به هم پیوند میخوردن و پیکری الهی درونش شکل میگرفت. به این صورت، دوازده فرمان دهنده و حتی لشکر محافظین درگاه بهشتی متولد میشدن. با خشک شدن ماهاگراید، زاد و ولد موجودات نورپیکر هم از بین میرفت.
«خشک شد. بعد از بلای بزرگ تنهش به نفرین توکا آلوده شد و کم کم از بین رفت. شبنمهاش خالی از روح بودن و جادوش تموم شد.»
بدن ساتان رو بالا کشید و با فشرده شدن گونهی گرد پسرک روی شونهش، کمی سرش رو جا به جا کرد. موهای تیرهی مایل به سبزش رو کنار زد و به جملاتش که با آوایی خسته و گونهی فشرده شدهش بامزهتر به نظر میرسیدن گوش داد. میسکیفیت جوان تمام این چند دقیقه، حتی متوجه این که بدن سرد شدهی یک دو رگهی غریبه رو روی سینهش جا به جا کرده و دستشذرو زیر بدنش تکیه داده تا راحت حملش کنه، نشد.
YOU ARE READING
PHUNITH : Hyunlix In heaven
Non-FictionPHUNITH ﹐ written by ellis ﹕ Punishment For Sinners Genre ' Historical, Horror, Harsh, angst, Fantasy, Drama ' گره خوردن روحم رو به تو موهبتی الهی میدیدم و میبینم. برای تو، من شکنندهترین میشم و برای تو میشکنم و با افتخار از تکه شدن میگم. ذر...