part 8✨️

62 12 9
                                    


●○●○●○●○●○■□■□■□■□■□■□●○●○●○●○●

نمی‌دونست دقیقا چند دقیقه یا چندساعت به پسر روبه روش خیره شده اما...

نمی‌دونست برای چی انقدر نگاه کردن بهش لذت بخشه

تنها چیزی که میدونست این بود که قلبش اینو میخاد
قلبش آروم میگیره..
این پسر چی داشت؟؟
مهره مار؟؟
چرا وجودش انقدر به ذهن آشفته یونگی آرامش میداد؟

بلخره نگاهشو از پسر روبه‌روش گرفت و به دستای پسر که سرم بهش وصل بود نگاه کرد
روی دستش زخمای کوچیکی بود
زمزمه وار گفت:
_چرا دستاتو پانسمان نکردند؟

به اطرافش نگاه کرد..
کمی خم شد سمت میز کنار تخت و کشوی اول رو باز کرد
یک پماد برداشت و دست جیمین رو تو دستاش گرفت
شروع کرد به زدن پماد به روی دستای پسر

گرفتن دستاش براش لذت بخش بود اما دیدن زخم ها نه
کمی دستش رو آنالیز کرد
یک زخم روی بازوش بود...اما قدیمی
دستش رو آروم سمت بازوش برد و با انگشت خیلی ملایم روی زخم کشید
سوال شده بود براش《یعنی جای چیه؟؟》
از روی صندلی کنار تخت بلند شد و به سمت پنجره اتاق رفت
پرده هارو کنار زد..
غروب بود..
برگشت و به پسر نگاه کرد
نور غروب از پنجره اتاق روی صورت پسر افتاده بود
با خودش گفت:
《مثل الهه ها شده》
لبخندی روی صورتش شکل گرفت و دوباره به سمت صندلی کنار تخت رفت
روی صندلی نشست و دست پسر رو دوباره گرفت
و آروم دستش رو نوازش میکرد
نمی‌دونست چرا اما باز اینکار بهش آرامش میداد

زخم های ریزی روی صورت پسر بود
لعنتی به خودش فرستاد و دستش رو به صورت پسر رسوند خیلی آروم زخم هارو نوازش کرد و زمزمه کرد:
_معذرت میخام...باید بیشتر مراقب میبودم
همینطور که خیره به پسر بود دید که پلک های پسر درحال تکون خوردنن
همون موقع از شدت خوشحالی رفت تو شوک و با چشم هایی که درشت شده بودن به پسر نگاه کرد و آروم گفت
_جیمینااا بیدار شدی؟
پسر آروم چشم هاشو از هم فاصله داد
با اینکه تار میدید اما متوجه شده بود فردی که روبه‌روشه یونگیه
یونگی با لبخندی بزرگ و لثه ایش داشت به چشم های جیمین نگاه میکرد
جیمین آروم دیدش بهتر شد ک الان داشت به اون پسر با لبخند لثه ایش نگاه میکرد
قلبش شروع کرد به تپیدن...نه با حالتی نرمال
داشت خودشو به سینه جیمین می‌کوبید
جیمین یک لحظه شک کرد
یونگی بود یا شوگا؟؟
لحظه ایی چهره بچه ایی جلو چشمش میومد و لحظه ایی دیگه چهره یونگی..
آروم لب زد:
_دلم برای خنده های لثه ایت تنگ شده بود
و دستش رو به سمت صورتش آورد و آروم رو روی دست یونگی گذاشت..
یونگی درست متوجه حرف جیمین نشده بود اما شروع کرد با ملایمت صورت پسر رو نوازش کردن
و گفت:
_خیلی خوشحالم که به هوش اومدی
و آروم دستش رو از صورت پسر فاصله داد و گفت:
_بهتره که دکتر رو صدا کنم،فکر کنم باید معاینه کنه
کتش رو برداشت و به بیرون رفت
گوشیش رو از جیبش دراورد و به شماره ایی که از تماس جیهوپ افتاده بود زنگ زد
بعد از خوردن چند بوق جیهوپ جواب داد
_الو بفرمایین
_سلام...یونگی هستم..مین یونگی
_اوه سلام یونگیشی...جیمین چطوره حالش خوبههه؟؟
_تازه بهوش اومده میخام دکتر رو صدا کنم بیاد معاینه کنه گفتم الان که بهوش اومده بهتون خبر بدم
_ممنون،خودمو زود میرسونم...فعلا
_فعلا
بعد از اینکه تماس رو قطع کرد به سمت مرد درشت هیکلی که پشت در ایستاده بود چرخید و گفت:
_برو دکتر رو صدا کن
مرد خیلی سریع سرش رو خم کرد و راه اوفتاد
.
.
.
_یاا تهیونگ عجله کن....اگه تا چندثانیه دیگه نیایی خودم تنها میرم
_اومدممم اومدم

𝕃𝕠𝕧𝕖 𝕚𝕤 𝕙𝕖𝕣𝕖    ○yoonmin○|●kookv●Where stories live. Discover now