+گ گوکی
وقتی صدای ضعیف تهیونگ رو بعد مدت ها اونم طوری که با اسم مستعارش صداش کرده بود شنید
قلبش یک تپش جا انداخت و از شدت نگرانی و خوشحالی نمیدونست چیکار کنه-تهیونگ بالاخره پیدات شد! هیچ میدونی چقدر نگرانت شدیم؟ چرا هرچی بهت زنگ زدیم جواب ندادی حتی وقتی به خونت سر زدیمم اونجا نبودی نمیتونی باور کنی چند بار مردم و زنده شدم تو این چند روز به اندازه یه عمر پیر شدم، میدونم میدونم نیاز داری تنها باشی و کاری که کردم درست نبود ولی خواهش میکنم ازت وقتی میخوای جایی بری حداقل یه خبر بهمون بده که بدونیم جات امنه تاتا...
با دیدن سکوت پسر و سره پایین افتادش دستاش از روی شونه هاش پایین افتاد و ناامید از گرفتن جوابی از پسر با صدای آروم و خسته ای شکسته گفت
-خواهش میکنم تاتا... اگه بلایی سرت بیاد نمیدونم میتونم ادامه بدم یا نه... خواهش میکنم الهه
با حرکت یهویی تهیونگ متعجب خشکش زد ولی بعد به خودش اومد و خوشحال از اینکه تهیونگ بغلش کرده دستاشو دور کمر باریکش حلقه کرد و محکم بغلش کرد البته حواسش بود موجود شیرین توی آغوششو اذیت نکنه. جونگ کوک خوشحال بود خوشحال از اینکه تهیونگ انتخاب کرده تا بغلش کنه این به این معنیه که الهش خسته از همه جا همه چیز انتخاب کرده به اون تکیه کنه و توی بغلش استراحت کنه. ولی تهیونگ توی افکارش غرق بود چطوری میشه یه نفر به این اندازه مهربون و قابل اعتماد باشه چطوریه که بعد اون همه حرف بدی که بهش زده بود بازم با آغوش باز ازش پذیرایی کنه، نتونست بیشتر از اون ساکت بمونه
+گ گوکی؟
با شنیدن صدای بغض کرده الهش قلبش فشرده شد
-جانم تاتا ؟
+نمی نمیخوای چیزی بپرسی ؟ نمیخوای سرم داد بزنی یا بگی چرا اونطوری کردم؟ تو لیاقتت اینه که با آدمای بهتر از من آشنا بشی تو خیلی مهربونی من باهات بد کردم گوکی من ادم مناسبی برات نیستم من... من یه عوضیم تو نباید اینقدر با من خوب باشی چرا اینقد با من خوبی...
با لرزیدن شونه هاش فهمید که پسر کوچیکتر داره گریه میکنه پس محکم تر بغلش کرد و با دستش پشتشو نوازش کرد تا کمی آروم بشه، بهش دلداری بده و بهش بفهمونه که اونجاست درست کنارش
-هیششش چیزی نیست تاتا من اینجام نمیخواد نگران من باشی، من به آدمای دیگه دور ورم احتیاجی ندارم من فقط میخوام که تو باشی و این انتخاب خودمه، تو معصوم ترین آدمی هستی که تا به حال ديدم و حاضرم فقط برای تو آدم مهربون و قابل اعتمادی باشم تاتا
+ولی...
-ولی نداره تهیونگ باور کن همین که اینجایی توی بغل خودم میتونم راحت تر نفس بکشم و میتونم با هر دم و بازدم عطر ملایم و آرامشبخش تورو به خودم هدیه بدم پس هیچ وقت تاتا هیچ وقت نگو برم سراغ یکی دیگه چون با این کار انگار گور خودمو میکنم، نباید به کسی که بهت دل بسته بگی ترکت کنه چون این کار مثل این میمونه که به یکی بگی قلبتو از سینت در بیار
و خوب اون فرد دیگه زنده نمیمونه شاید نفس بکشه ولی فقط زندس زندگی نمیکنه... من بعد آشنایی با تو دارم زندگی میکنم پس، پس نفسمو قطع نکن تاتا بزار کنارت باشم تا بعد یه روز سخت بیایو بهم تکیه کنی همین فقط همینو میخوامتهیونگ بعد شنیدن حرفای جونگ کوک احساس آرامش بیشتری میکرد و دوست داشت همونجا توی بغلش برای همیشه بمونه طوری که اون بازو ها محکم گرفته بودنش و طوری که اون حس گرما براش تازگی داشت، همشو دوست داشت تمام حسی که از طرف
جونگ کوک میگرفتو دوست داشت و خواهد داشت.+گوکی
-جانم
با مشتش چشمای پف کردشو مالید و جونگ کوک حاضر بود برای اون حرکت جون بده
+خستم... خیلی خستم
-بخواب من اینجام مراقبتم و هیچ جایی نمیرم میتونی بهم تیکه کنی و من با تمام جونم ازت محافظت میکنم قول میدم عزیز کرده
تهیونگ نفس آرومی کشید و چشماشو با خستگی روی هم گذاشت و برای اولین بار توی اون چند روز یا شایدم برای اولین بار توی این چند سال با آرامش به خواب عمیقی رفت
+ممنونم... بابت همه چی
جین از دور تماشا میکرد و برای رفتار پخته و دلنشین پسر توی دلش تحسینش میکرد از طرفی کم مونده بود گریش بگیره تهته کوچولوش برگشته بود خونه و هیچ چیز براش از این مهم تر نبود
×زود خوابش برد
جونگ کوک که از خواب بودن پسر مطمعن شد روی دستاش بلندش کرد تا روی تخت بزارتش و حاضر بود قسم بخوره توی این چند روز هیچی نخورده چون خیلی لاغر تر و سبک تر شده بود پس گوشه ذهنش سپرد که یه غذای مقوی برای وقتی که بیدار شد درست کنه
-آره، خیلی خستس چه از نظر روحی چه از نظر جسمی احتیاج داره مدت طولانی استراحت کنه پس اگه اجازه بدی یه مدت اینجا بمونم مراقبش باشم همین جوریش لاغر بود ولی الان مطمعنم چند روزه هیچی نخورده نگرانشم
×من کی چیزی گفتم بچه اگه بمونی هر دومون خوشحال میشیم مخصوصا تهته منم میتونم براتون کلی چیزای خوشمزه بیارم
-خیلی ممنون سوکجین هیونگ واقعا بودنت کمک بزرگی بهم میکنه باعث میشه قوت قلب بگیرم ولی اجازه میدی از آشپزخونت استفاده کنم لطفا؟
توی سکوت به صورت جدی جین نگاه میکرد و قسم میخورد اکه غریبه بود الان داره فانی را وداع گفته بود پس برای اینکه زنده بمونه به حرف اومد
-ا هاها میگم نیازی نیست میدونی چیه حالا که فکر میکنم میتونم تو خونه خودم براش چیزی درست کنم بعد بیارم اینجا
×نه نیازی نیست میتونی از آشپزخونه استفاده کنی ولی... ولی اگه ببینم ظرفی شکوندی یا جایی رو کثیف کرده باشی زندت نمیزارم فهمیدی عزیزم : )
-چ چشم هیونگ اصلا نگران نباش همه جارو برق ميندازم قبلا توی رستوران کار میکردم پس بلدم خوب ظرف بشورم هه هه
×خوبه حالا که تهیونگ خوابه بیا اینجارو جمع کنیم بعدش دوباره کافه رو باز کنیم نظرت چیه
-خیلی هم عالی بزار اول پیشبندمو ببندم
×خرس گنده اونو اونطوری نمیبندن که از اون ور رد کن بندشو... کوک اشتباهی نبند مرتیکهههه
(سخته خیلی سخته ببینی کسی که حاضری براش هرکاری کنی داره توی آتیش میسوزه ولی تو کاری از دستت بر نمیاد، من قول دادم و پایه قولم میمونم و تا همیشه ازت محافظت میکنم ولی اگه خودم بشم دلیلی که آسیب میبینی چی اون موقع میتونم ترکت کنم تا تو آسیب نبینی ولی اینطوری با خودم بد میکنم منی که هر نفسم به کنار تو بودن بنده الهه من.)
YOU ARE READING
Sleepless nights
Romance-خودتی نه تویی الهه من بگو که خودتی -آم من،من ... بدون اینکه متوجه باشه اشک از چشماش سرازیر شد و پسر کوچیکتر لحظه ای خشکش زد و بدون اینکه بدونه داره چیکار میکنه پسر بزرگتر رو هول داد و پا به فرار گذاشت -کجا میری وایسا خواهش میکنم نرو و الهش توی ج...