part 1

68 5 16
                                    

شیرین ترین شیرینی وجودم

بعد از غروب مهتاب و قبل از طلوع افتاب تورا خواهم خواست

در نقطه‌ی شروع و خط پایانمان تورا خواهم خواست

تورا برای مرگ و زندگی خواهم خواست

به دنبال نوای آهنگین قلبت بیا پریزاد
وجودم انتظارت را خواهد کشید..

______________

پوست خوشرنگش رو از ربدوشامبر مشکی رنگی که تنها پوشش بود ازاد کرد و روی گوشه ای از سرامیکای سرد اتاق رهاش کرد

پاهای برهنشو به زمین میکشید و سمت پسرک ریز جثه ای که روی ملافه های سفید رنگ تخت نشسته بود قدم برمیداشت

لب هایی به سرخی شراب و عطری به شیرینی عسل..

پس چرا اون حس عجیبی که همه ازش حرف میزدند رو نداشت؟

توجهش به افکاری که سال هاست ذهنشو درگیر کرده بودند نکرد و روی تخت نشست

نداشتن توجه پسر سفید پوش آزارش میداد پس با گرفتن چونش سرشو سمت خودش برگردوند

-به من نگاه کن مرد جوان

پسر کوچکتر که جوشش خون رو زیر پوستش احساس میکرد چشم هاش رو به شاهزاده داد و با خجالت جملشو به زبون آورد

-بله..اعلاحضرت

لبخندی روی لب های شاهزاده نشست
دستشو پایین تر بود و با کشیدنشون روی پاهای برهنه پسر سوال اولشو پرسید

-اسمت چیه؟

به راحتی میتونست تعجبی که یکباره به وجود پسر بچه تزریق شده بود رو حس کنه
چرا تعجب کرده بود؟

بعد از چند ثانیه صدای ضعیفی از گلوش خارج شد و به گوش‌های مرد رسید

-جیمین..پارک جیمین

شاهزاده برای اینکه تغییری توی جو ایجاد شده بینشون بده سعی کرد از پسر تعریف کنه

-صدای قشنگی داری

انگشتاش با بی رحمی رون های درشت و سفید رنگ جیمین رو لمس میکردن و این حرکات سرخی گونه هاشو تجدید میکرد

تغییری توی حالت صورت شاهزاده دیده نمیشد تا اینکه بلاخره از یکنواختی خسته شد و روی پسر کوچکتر خیمه زد

توی ذهنش به احساس گناهی که توی وجودش رخنه کرده بود توپید و با فکر به اینکه این اخرین راهه مشغول برهنه کردن پسر شد

تن سفیدش رو بین دستاش گرفت و به زیبایی و انحنای بدنش خیره بود

باز هم حس خاصی نداشت

همه چیز نرمال به نظر میرسید و این باعث نا امیدی بیشتر شاهزاده میشد

انگشت های کشیده اش رو بین پاهای جیمین برد و نوازش وار پوست حساس پایین تنه‌ش رو لمس کرد

born in Atlantis | KookvWhere stories live. Discover now