part 3

21 4 44
                                    


-یونجون یه روز منو سکته میدی
مثلا تو درجه بالاتری از من داری اونوقت من باید هی بهت امر و نهی کنم؟

یونجون که گوشش از نصیحتای دوستش پر بود انگشتاشو توی گوشاش فرو برد و با مسخره کردن جونگکوکی که پشتش به پسر بود حرصشو تخلیه کرد

اما متاسفانه شانس باهاش یار نبود چون همون لحظه جونگکوک با چهره‌ی جدیش سمتش برگشتو دستی به صورتش کشید

-واقعا بچه‌ای
برو که رئیس میخواد سرتو بزنه به عنوان دکور از در اتاقش اویزون کنه

یونجون که حالا احساس کنجکاویش شکوفه داده بود با چشمکی به دوستش از اتاق خارج شد و سمت دفتر رئیسش پا تند کرد

تقه‌ای به در زد و بدون منتظر موندن برای اجازه پاشو داخل محوطه اتاق گذاشت

بهرحال کسی جز یونجون نمیتونست اون مردو اذیت کنه
میتونست؟

با کنجکاوی روبه‌روی میز نشست و پاشو روی پای دیگش انداخت

-رئیس با من کاری داشتین؟

رئیس سال خوردش نیم نگاهی از زیر عینک بهش انداخت و با تمسخر زمزمه کرد

-بله سروان داشتم.
جناب چوی همونطور که میدونین فردا یه مراسم داریم و بلاخره سرگرد جئون به مقام شما میرسند و ما میخوایم برای قدردانی از زحمات ایشون و شما که دوستشون هستین و مدتی هست سخت مشغول انجام وظیفه‌این یه مرخصی چند روزه براتون در نظر بگیریم اما..

یونجون که چیزی نمونده بود از خوشحالی بال در بیاره با شنیدن اما به جلو خم شد و با مظلومیت تمام منتظر ادامه‌ی حرف رئیسش موند

مرد که با قیافه به ظاهر مظلوم یونجون به هیچ وجه خام نشده بود اخمی کرد و با فشردن شونه‌ی یونجون اونو روی صندلیش برگردوند

-اما فکر میکنم باید توی تصمیمم تجدید نظر کنم

پسر چیزی به گریه کردنش نمونده بود که لبخند فیکی زد و خیره به رئیسش خودشو توجیح کرد

-اما قربان همونطور که گفتین من این چند وقته هیچ کار اشتباهی نکردم و سخت داشتم مسئولیتامو انجام میدادم چطور میتونین باهام اینکارو بکنین؟

بعدم این جونگکوک کوچولوی ما اینجا تنهاست هیچکسو نداره بدبخت بزارین من برم باهاش وگرنه خوش نمیگذره بهش باور کنین

جناب مین صرفا با چرخوندن چشماش مخالفتی با یونجون نکرد و به محض گذاشتن دوتا بلیط برای سفر دریایی سه روزه به بوسان روی میز با گفتن روز خوش به پسر اونو رسما از اتاقش بیرون کرد

یونجون با خوشحالی بلیط هارو توی دستش گرفت و بعد از تعظیم نود درجه و احترام نظامی نصفه نیمه ای از اتاق بیرون اومد

-پیرمرد اخمو میتونستی یکم مهربون تر باشی

و با دوباره نگاه کردن به بلیط ها لبخندی‌ زد و با دو خودش رو سمت میز دوستش کشوند

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: May 30 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

born in Atlantis | KookvWhere stories live. Discover now