feel five*To be or not to be?

57 16 33
                                    

«بودن یا نبودن .. مسئله این است که ..
من نمی خواستم جواهری حبس شده در صندوق گنج هایت باشم ، پس نبودن را انتخاب کردم ..
اما تو چرا به دنبال بودن هایم نیامدی ؟
چرا لبانت از نجوای –میُ تسورو – دست کشید ، وقتی من هزاران شب را در انتظارت  در روزی که رفتی ماندم ....
به دنبال کدام ماه رفته بودی وقتی خورشید برای  پیدا کردنت طلوع و غروب میکرد ؟»

-آقا ! در قلب من جنگی به وقوع پیوسته که نمی گذارد بخوابم .¹

صحنه ، سایه ها و گرد وغباری  که در نور می رقصیدند ،  همگی فضایی خاص را ساخته بودند .

بکهیون نامحسوس چین های بولیز سفیدش که مخصوص نقش هملت بود را گرفت .

رسا با احساس و همراه با درماندگی خاصی که در صدا و حرکاتش موج میزد ، دیالوگش را گفت .

هوراسیو مقابلش بود .

او  همچنان  دیالوگی برای گفتن داشت اما با  صدای کاتی که از سمت صندلی های ردیف دوم آمفی تئاتر یونانی آمد ، همه  چیز  را متوقف کرد .

هوراسیو و هملت در همانجا که حرف هایشان قطع شد،  تمام شدند و از آنها تنها ردی در بکهیون و دوستش لوکا باقی ماند.

بکهیون نفس عمیقی کشید و درحالی که گردنش را به سمت بالا گرفته بود .

به گنبندی که قسمتی از آن شیشه ای بود  نگاه کرد .

منظره غروب در چشمانش رنگ گرفت .
نور نارنجی رنگ انعکاسش را به چشم های طلایی بکهیون هملت شده بخشیده بود .

با دیدن این منظره ، برای لوکایی که به سمت بکهیون می آمد این سوال پیش آمد ، که آیا هملت شکسپیر هم چشمانی مانند پسر روبه رویش داشت  ..تا صحنه ی  غروبی طلایی  را در نگاهش به رخ بکشد ؟

اگر جواب مثبتی برای سوالش وجود داشت ، پس به اوفیلیا حق میداد تا عاشق هملت شود .

سقف رنگ گرفته از غروب حس خوبی به بکهیون می داد .
هرچند حس هایش زیاد ادامه دار نشدند آن هم با وجود لوکایی که دستش را دور شانه های او حلقه کرده بود و صمیمانه و شاید مفتخر لبخند می زد .

- بکی ..مهم نیست چند سال بگذره هیچ وقت از بازی کردن کنارت خسته نمیشم .
بیا اینکارو تا ابد  در حالی که جوونیمون ادامه داره انجام بدیم .

بکهیون در جواب حرف های لوکا خنده ای کرد .

و آمفی تئاتر ، آن محیط پر هیاهو ، آشفتگی  و صد البته پر سر و صدا را از نظر گذراند .

از زمانی که 13 سال داشت  روی صحنه ، همراه با اکثر بچه هایی که در اینجا بودند ، تئاتر بازی کرده بود ، صحنه را آماده کرده بود ، دوست پیدا کرده بود و به جای آدمای بسیاری تنها با نقش بازی کردن ، زندگی کرده بود.

Kodokushi Where stories live. Discover now