«من از درون وجود خونین و زخمی خود ، از همان بوته ای که در سینه ام جوانه زد و خارها و گل هایش نفس هایم را میگرفت برای تو دسته گلی ساختم تا تنها لبخند تو را ببینم چون ، به من گفته بودی گل ها را دوست می داری ..
پس چرا عطر گل های من ،سهمی از نفس هایت نداشت ؟ »گرگ و میش بود . دود سیاه هنوز در آسمان حضور داشت . میشد گرما را در آن صبح سرد پاییزی حس کرد .
از انبار مرکزی چیزی جز ردی از گذشته اش و اسکلت سوخته اش باقی نمانده بود .
همه وسایل و حتی دیوار ها هم در اثر حرارت زیاد ذوب شده بودند .
این مکان ، که روزی ساختمان سفیدش با بهترین تجهیزات و امکانات حفاظتی و امنیتی می درخشید ، حال از بین رفته بود و همراه با او ، میلیون ها احساس دیگر، که امید بخش دل های بی رنگ پیک ها بودند ، هم از بین رفته بود .بکهیون می توانست برای ان احساسات از بین رفته ، روز ها گریه کند.
اما فعلا خانواده مقابلش برایش مهم تر از همه چیز بود .
از ساعتی پیش که با ماشین پدر جونگین به اینجا آمده بودند .
بریژیت یک دقیقه هم صبر نکرده بود مثل تیری که از تفنگ بیرون می جهید .
به سمت انبار سوخته دویده بود .مامورین آتش نشانی و حفاظتی جا جای محوطه به چشم می خوردند .
همه افراد و پرسنلی که از سمت دولت و وزارت خانه امده بودند ، تلاش می کردند تا علاوه بر پیدا کردن افرادی مثل مادر و پدر بریژیت که زیر آوار مانده بودند ، واقعه را سر و سامان دهند تا خبری به بیرون درز نکند و مردم چیزی نفهمند .هرچند که میرا معتقد بود این امر نشدنی است .
شاید دولت و وزارت خانه تا الان توانسته بودند ماجرای دزدی های سریالی را مخفی کنند ، اما مشخصا نمی توانستند بهانه ای برای از بین رفتن تنها انبار مرکزی، ایالت چوشین ¹ به مردم ارائه دهند .
ماه پشت ابر نمی ماند .
برای دخترک مو رنگی هیچکدام از بازی های دولت ، وزارتخانه و راز هایشان مهم نبود .
والدینش در اینجا بودند .زیر آوار .. و او نمی توانست به احتمالات بد فکر نکند .
ربات ها و سگ های جست وجو گر همه جا را کاووش می کردند اما هیچ سرنخی از آدم هایی که زیر آوار مانده بودند، یافت نشده بود .
بریژیت احساس درماندگی میکرد . در دلش به خود امید واری میداد و جلوی خودش را برای بغض کردن می گرفت .
حالش بد بود . می لرزید .
تلو تلو خوران به هر سمت کشیده میشد .

YOU ARE READING
Kodokushi
Fanfiction🂱ִֶָ𓂃 ࣪ ִֶָ🐇་༘࿐ Name: kodokushi ♕ 🂱ִֶָ𓂃 ࣪ ִֶָ🐇་༘࿐ Genre : romance, fantasy , angst, mysterious ♕ 🂱ִֶָ𓂃 ࣪ ִֶָ🐇་༘࿐ Couple : chanbaek , kaihun ♕ 🂱ִֶָ𓂃 ࣪ ִֶָ🐇་༘࿐ Writer : serendipity ♕ 🂱ִֶָ𓂃 ࣪ ִֶָ🐇་༘࿐ Summary : . . با سلام ، شما با ف...