داستان از نگاه نایل:
رفتم میدیا رو پیدا کنم که کاترین رو دیدم. ازش پرسیدم که میدیا رو دیده یا نه. اونم گفت ندیده.
رفتم بیرون اونجارم دیدم. ولی نبود. ای بابا! این دختر کجاس؟
حالا من یه بار خواستم بهش اعتراف کنم که عاشقشم!
خب بهتره بهش زنگ بزنم.
ای بابا چرا مشغوله؟
دارم دیوونه میشم. هروقت که من جرئت پیدا میکنم بهش بگم دوسش دارم، یه اتفاقی میوفته!
بهتره برم کمک بقیه.
- سلام لو!
- سلام. خوبی؟
- آره! داشتم دنبال میدیا می گشتم. تو ندیدیش؟
- نه ندیدمش! میخوای چیکار؟
- نمیدونم بابا! خل شدم! حالا من یه بار خواستم یه کاری بکنم،...
- دخترا همیشه اینطورین. هروقت باهاشون کاری داشته باشی، غیب میشن! (یه آه بلند کشید و گفت:)مخصوصا وقتی بخوای بهشون اعتراف عشق کنی!
- داری مسخره میکنی؟! :-/
- نه بابا! مگه تو؟!
- (هول شدم) و گفتم من چی؟! نه بابا! اونوخ تو چی؟!
- من هیچی! عشقه دیگه! آدمو دیوونه میکنه!
همینطوری مشغول حرف زدن بودیم که میدیا رو دیدم! داشتم آب میخوردم که اب پرید تو گلوم و همه رو ریختم زمین!
رفتم پیش میدیا. بهش گفتم خیلی خوشگل شده.
تو اون لباس واقعا خوشگل و سکسی بود! اگه دوس دخترم بود، همونجا...
بهش گفتم بیا بریم بیرون باید باهات حرف بزنم. اونم گفت اونم میخواسته با من حرف بزنه! قبول کرد و رفتیم طبقه ی بالا تو بالکن
- اول تو بگو!
- نه تو بگو!
- خانما مقدم ترن!
- میگم چقدر روز غروب خوبیه نه؟
- آره. من عاشق غروب خورشیدم. ولی یه چیزی هست که خیلی قشنگ تر از خورشیده.
- چی؟
- یه نفری!
- عاشق شدی؟!
- عشق یه طرفس! خیلی دوسش دارم ولی کاش میفهمید که دوسش دارم!
- (میدیا یکم ناراحت شد! نمیدونم چی گفتم؟) خوش به حال دختره!
- آره خوش به حالش! چون بهترینه!
(میدیا داشت عصبانی میشد! )
- من میشناسمش؟
- آره! خیلی خوبم میشناسیش!
- واقعا؟!
- آره!
- تو اکیپ خودمونه؟
- نمیتونم بگم!
- خب میخوام بدونم!
- بعدا میگم!
- هرطور راحتی!
(سرشو انداخت پایین و آروم گفت: خوش به حال اون دختری که نایل عاشقشه!
منم اینو شنیدم! بهش یه نیگا انداختم و سرمو چرخوندم به سمت آسمون!
با خودم فک میکردم که خدای من این چیزی که گفت یعنی چی؟ ینی اونم دوسم داره؟ ینی؟
همینطوری داشتم فک میکردم که یه دفعه دیدم میدیا با عصبانیت میخواد بده پایین.
رفتم دستشو گرفتم.برگشت نگام کرد. به چشام خیره شده بود و منم نگاهم همش به لباش میوفتاد.
نمیدونم از کجا این جرئتو پیدا کردم ولی خیلی سریع لبامو گذاشتم رو لباش و اولش یه بوس معمولی کردم. سرمو دور کردم و به چشاش نگاه کردم. انگار تو شک بود!
نزدیکش شدم. خودمو چسبوندم بهش. دم گوشش گفتم دوست دارم. به لباش نگاه کردم و منتظر یه عکس العمل ازش بودم. بهم نگا میکرد. دیگه داشتم نا امید میشدم که لباشو آورد نزدیکتر و لبمو بوسید. زبونشو آورد بیرون و لبامو لبامو لیس زد. شروع کردم به خوردن لباش. دستمو گذاشتم دور کمرش و محکم بهش چسبیدم. دستشو انداخت دور گردنم...